سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قالب وبلاگ

بیداری
بیداری اولین مرحله تکامل است، پس بیدار نشو! 
لینک دوستان

علی یعقوبی کیست؟ فریب ها و ادعاها! (۱)
این روزها حرف و حدیث هایی از یک شخص مدعی با ادعاهایی خاص شنیده می شود به نام علی یعقوبی . شخص کم سوادی که افرادی را حتی از بین تحصیل کرده های حوزه و دانشگاه و نیز از مسئولین کشور ، به خود جذب نموده است.
امروز فایلی دو ساعته از صحبت های وی به دستم رسید که با گوش کردن آن بد جوری ...
این روزها حرف و حدیث هایی از یک شخص مدعی با ادعاهایی خاص شنیده می شود به نام علی یعقوبی . شخص کم سوادی که افرادی را حتی از بین تحصیل کرده های حوزه و دانشگاه و نیز از مسئولین کشور ، به خود جذب نموده است.
امروز فایلی دو ساعته از صحبت های وی به دستم رسید که با گوش کردن آن بد جوری به هم ریختم . از سلسله مغالطاتی که در سخنانش دارد و ظاهر زیبایی که بدان می بخشد و هر شخص کم اطلاعی با شنیدنش مجذوبش می شود!
لذا بر آن شدم تا نقدی بر اندیشه های باطل وی بنویسم اما خوشبختانه دیدم عزیزی به نام آقای حجامی این شخص ساده لوح و نادان را ، زیبا ، مستدل و گویا ، شسته و به کناری گذاشته است. اندیشه های در لفافه اش را برهنه در برابر مخاطب قرار داده تا با فریب ها و ادعاهای مضحکش آشنا شده و خود نیز برای دیگران روشنگری نمایند.
برای این که هدف خودم تامین شده باشد و نیز برای کمک به انتشار این نقد ، آن را در سه قسمت در سایت قرار می دهیم تا مورد استفاده شما عزیزان قرار گیرد.
اندیشه زلال مهدویت در طول تاریخ همواره با آسیب‌های مختلفی مواجه بوده است. از یک سو عده‌ای با معرفی خود به عنوان مهدی و یا نائب و باب دسترسی به آن‌ حضرت و یا به عنوان کسی که مورد عنایت امام زمان بوده و پرتوی از لطف آن حضرت در وی تجلی نموده است و با استفاده از احساسات مردم، تلاش کردند به مطامع خود دست یابند و از سویی دیگر عده‌ای از روی غفلت و یا به عمد و با هدف جلب قلوب دوستداران امام مهدی به سوی خود و قرار گرفتن در کانون توجه آنها، با بزرگ نمایی بعضی از آموزه‌های مهدویت، ناهنجاریهایی را در رفتار شیعیان  به وجود آورده و می‌آورند. و گاهی نیز با ارائه تفسیری نادرست از بعضی از آموزه‌های آن، دشواری‌هایی را در مسیر ترویج و پایبندی به آنها و در نتیجه در اعتقاد مردم نسبت به امام زمان می‌آفرینند. این جریان در طول تاریخ، تهدیدی برای اندیشه مهدویت بوده و در عصر حاضر نیز تهدیدی جدی برای این اندیشه تابناک به حساب می‌آید. و یکی از ضرورتهای پژوهش در عرصه مهدویت شناخت این جریانها و عوامل و بسترهای رشد آنها می‌باشد که اصطلاحاً از آن با عنوان جریان شناسی مهدویت یاد می‌شود. جریان شناسی مهدویت عبارت است شناخت جریانهایی که به نوعی در عرصه مهدویت فعال بوده و نوع فعالیت آنها اثرات نامطلوبی را در حوزه اندیشه مهدویت ورفتارهای متناسب با آن ایجاد می‌کند.
یکی از این جریانها جریانی است که با محوریت آقای علی یعقوبی در اواخر دهه هفتاد شمسی شکل گرفته و هنوز هم کم و بیش به حیات خود ادامه می‌دهد. وی در تاریخ ۱۳۴۴هجری شمسی در تهران متولد شده و تحصیلات خود را تا سطح دیپلم در این شهر ادامه داده و در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی مشغول به تحصیل می‌شود لیکن به دلیل مشکلاتی که برای وی پیش می‌آید از دانشگاه اخراج می‌شود. پدرنامبرده آقای زین العابدین یعقوبی در سال ۶۱ توسط عوامل گروهک منافقین به شهادت می‌رسد. آقای یعقوبی پس از ورود به عرصه اجتماع و حضور در دانشگاه فعالیت‌های انحرافی خود را آغاز می‌کند[۱] وی ابتدا با برگزاری جلسات سخنرانی برای دانشجویان، بسیجیان، و بچه‌های هیئتی، کم کم افرادی را به دور خود جمع نموده و به طرح مباحثی همچون توحید، ولایت و عوامل غیبت و ……. می‌پردازد. پس از آنکه جلسات وی با اقبال نسبتاً خوبی روبرو می‌شود جلسات خود را به صورت سخنرانی هفتگی ادامه می‌دهد. و حدود هفتصد تا هزار نفر نیز از قشر جوان، نهادها و ارگانهای مختلف در این جلسات شرکت می‌نمایند. و حاصل این سخنرانی‌ها به صورت جزواتی با عنوان نظام عالم (۸۵ جزوه) و نظام بشر (۴۴ جزوه) و به سوی ظهور (۲۰ جزوه) و همچنین کتابی با عنوان چهل شب با کاروان حسینی (حدوداً پانصد صفحه) منتشر شده است. وی همچنین مطالب خود را از طریق سایت اطلاع رسانی Zohoor. Net در اختیار مخاطبین خود- البته با عناوینی مستعار نظیر آشپز کاروان- قرار می‌دهد. آقای یعقوبی به دلیل پیشگویی عوامل ترور پدر خود، به مدت سه ماه و اندی نیز در حبس بوده و پس از اظهار ندامت آزاد می‌شود. وی در غالب سخنرانی‌های خود ادعا می‌کند مطالبی که بیان می‌کند در تاریخ هزار و چهارصد ساله اسلام گفته نشده و این سخنان حتی برای علمای شیعه نیز تازگی داشته و آنان از آوردن مثل آن و یا تکمیل آن عاجز هستند. وی همچنین معتقد است هیچ فقیهی در میان شیعه وجود نداشته و کسی غیر از خودش جایگاه واقعی فقه را در نظام معارف اسلامی نمی‌داند. و در بسیاری از سخنرانی‌های خود به علمای شیعه حمله نموده و آنها رابه قصور در فهم معارف دین متهم می‌کند. دربعضی موارد نیز تحدی نموده و آنها را به مبارزه و محاجه می‌طلبد. و یکی از اهداف خود را از ذکر این سخنان بیدارکردن علمای شیعه از خواب غفلت و نشان دادن راه به آنها معرفی می‌کند.
هر چند سخنانی که آقای یعقوبی بر زبان می‌راند بسیار ضعیف‌تر از آن است که نیازمند نقد و بررسی باشد اما با توجه به اینکه این سخنان از سوی بعضی از اقشار جامعه مورد اقبال قرار گرفته است، ضروری می‌نماید نقدی بر این مطالب و پایه و اساس آنها و شیوه‌های ورود وی در این مباحث، نوشته شود.
اولین سوالی که درباره آقای یعقوبی و هرکس دیگری که مثل آقای یعقوبی به مباحث دینی می‌پردازد مطرح می‌شود این است که منشاء این مطالب کجا بوده و گوینده آن، نزد کدام عالم دینی درس خوانده است؟ و میزان معلومات حوزوی وی چقدر بوده است؟ آیا اصولاً وارد شدن به این گونه مباحث نیازمند کسب معلومات حوزوی و شاگردی کردن نزد علمای دینی می‌باشدیا خیر؟
بدون تردید سخن گفتن در حوزه مباحث دینی و برداشت و استنباط از گزاره‌ها و آموزه‌های دین همچون هر حوزه دیگری نیازمند تخصص لازم است. و تخصص‌های لازم برای برداشت ازمتون دینی عبارتند از: علم صرف، علم نحو، علم معانی‌بیان، علم منطق، علم اصول، علم رجال، علم درایة الحدیث، علم قرائت،‌ علم تفسیر و بعضی علوم دیگر، که اصطلاحاً با عنوان علوم حوزوی از آنها یاد می‌شود. و هر کس که از این علوم بی‌بهره یا کم بهره باشد برداشت او،  از متون دینی حتی برای خود وی حجیت نداشته و عذر آور نمی‌باشد. چنین کسی مانند کسی است که بدون داشتن تخصص لازم درباره نقص فنی خودرو، نسبت به نقص خاصی به باور و یقین رسیده است. وقتی عاقلانه به قضاوت درباره این یقین می‌نشینیم حجیت آن را نسبت به خودروی خود صاحب این یقین نیز انکار کرده و اقدام این شخص را برای رفع نقص خودروی خود _ با استناد به این مسئله که ممکن است کار، خراب تر شود _ تخطه می‌نمایم و صد البته معلوم است که به نظرات غیر کارشناسی چنین شخصی نسبت به خودروی خودمان هیچ اعتنایی نمی‌کنیم. در حوزه برداشت از متون دینی نیز امر به همین شکل است. یعنی برداشت کسی که از تخصص لازم برای این امر برخوردار نمی باشد(با علوم حوزوی آشنایی ندارد) از متون دینی، برای خود فرد و دیگران حجیت ندارد. یعنی حتی خود این شخص حق ندارد برداشت خود از متون دینی را ملاک عمل خویش قرار دهد. و اگر چنین کند و خطایی رخ دهد، در پیشگاه خداوند معذور نمی‌باشد. و وقتی خود این شخص، نسبت به برداشت خود، چنین، وضیعتی دارد، طبیعتاً دیگران هم نمی توانند به این عقیده پایبند باشند. و ظاهراً آقای علی یعقوبی از تخصص لازم برای استنباط از متون دینی برخوردار نمی‌باشد. خود وی در این باره چنین می‌گوید:
اصلاً سواد حوزوی ندارم. کسی دو دقیقه با من صحبت کند متوجه می‌شود، در همان دو سه دقیقه اول، و چه بسا با همان کلمات اول متوجه می‌شود که بنده اصلاً سواد حوزوی ندارم[۲].
قطعاً چنین کسی، توانایی استنباط از متون دینی را ندارد. زیرا وقتی کسی اصلاً سواد حوزوی نداشته باشد یعنی نزد هیچ عالم دینی درس نخوانده قطعاً با راه و روش استنباط از متون دینی آشنا نمی‌باشد. حال این سوال مطرح می‌شود که آقای یعقوبی مطالب خود را از چه کسی آموخته است؟ و نزد چه کسی شاگردی کرده است؟ وی در عین حال که اقرار می‌کند اصلاًسواد حوزوی ندارد از شاگردی خود نزد معلمی گمنام سخن می‌گوید:
« مباحث من از معلمی گمنام است که نام و نشان او گم است. بعضی سوال می‌کنند معلم شما کیست؟ در جواب عرض می‌کنم معلم من کسی است که این مطالب را مطرح می‌کند چه کسی می‌تواند این مطالب را مطرح کند؟ شاید کسی بگوید یک آدم معمولی. می‌گویم باشد شما اینطور فکرکن. شاید کسی بگوید یک عالم. می‌گویم شما هم این طور فکر کن. شخص را با صفت بشناسید نه با اسم. اسم گذرا است و موقت است سیمای انسان در عوالم ثابت است»[۳].
وی همچنین در ضمن تهاجم به علمای شیعه و برتر خواندن خود از آنها درباره معلم خود می‌گوید:
« معلم بنده مدتی است که شهید شده است و از غیر او هم مطلب نمی‌گیرم»[۴].
همچنین در جای دیگری با حمله به علمای شیعه و اینکه اگر صد عالم، صد شبانه‌روز زحمت بکشند و بخواهند درباره حنیفیت سخن بگویند به اندازه‌ای که وی فی البداهه در این باره حرف دارد مطلب نخواهند داشت، درباره معلم خود می‌گوید:« معلم بنده ۱۴۰۰ سال است که شهید شده است»[۵]
این معلم اگر چه طبق گفته آقای یعقوبی ۱۴۰۰ سال قبل شهید شده است ولی قرار است به وی فقه هم یاد بدهد آقای یعقوبی در این‌باره چنین می‌گوید:
« تازه معلم من گفته: به تو فقه هم می‌خواهم یاد بدهم.»[۶]
از مطالب فوق چنین بر می‌آید که منشاء مطالب آقای یعقوبی غیب و الهام است. در غیر اینصورت معلمی که از دنیا رفته است چگونه می‌تواند به شاگرد خود علم بیاموزد؟! مخصوصاً معلمی که صدها سال قبل از تولد شاگرد خود از دنیا رفته است؛ خود وی نیز به این مطلب تصریح می‌کند:
«بنده در خلال سفرها چیزهایی دیدم دیده‌ها را مطرح می‌کنم[۷]»
«عقایدم براساس آن چیزهایی است که دیده‌ام نه چیزهایی که خوانده‌ام براساس دیده‌هاست نه خوانده‌ها»[۸]
وی در ابتدای جلسه اول سلسله بحثهای نظام عالم پایه مباحث خود  را اینگونه معرفی می‌کند:
« پایه (محور) کار ما استنادات قرآنی و حدیث نیست پایه (محور) کار ما دیده‌ها و یافته‌ها هست. این روش که عرض کردم خدمت شما طبق راهنمایی قرآن دنبال کردیم. قرآن دعوت به این روش می‌کند. معارف این نیست که بنشینم یک آیه قرآن را بخوانیم در موردش بحث کنیم ببینیم چه می‌فهمیم بهره‌ای که از این طریق انسان می‌برد بسیار اندک است باید طبق آدرسهای قرآن، انسان حرکت کند و برود در صحنه، عملاً ببیند که در جای جای عالم چه چیزی قرار داده شده است.»[۹]
وی همچنین درباره جواز تقلید از فقهایی که صدها سال قبل می‌زیسته‌اند چنین می‌گوید:
« بنده به لحاظ دیده‌ها در عوالم بالاتر عرض می‌کنم نیازی نیست، هیچ نیازی نیست. اگر مردم دراین زمان به رساله علامه مجلسی عمل کنند کافی است این را دارم به لحاظ دیده‌ها عرض می‌کنم»[۱۰]
وی همچنین بر این باور است که حضرت ابراهیم برای تمام انسانها بجز اهل بیت و حضرت موسی و عیسی امام بوده و مستثنی شدن این افراد را به دیده‌های خود مستند می‌کند:
« اینها را هم که عرض کردم در خلال سفرهایی که داشتیم دیده شده است……. ما در اینجا دیده‌هایمان را، یافته‌هایمان را به قرآن عرضه می‌کنیم تا ببینیم به چه میزان با قرآن انطباق دارد آیا خداوند تأیید می‌فرماید بعد به احادیث و سیره اهل بیت عرض می‌کنیم. بعد کلام حضرات علما را مقایسه می‌کنیم نه اینکه این مطالب را به کلام علماء عرضه کنیم این را دقت بفرمائید که بنده این مطالب را به کلام علماء عرضه نمی‌کنم. زیرا اینها را بنده دیده‌ام ولی آقایان نشسته‌اند و استنباط کرده‌اند…… شأن این دیده‌ها خیلی فراتر از استنباط حضرات علمای ۱۴۰۰ ساله است. چون این دیده‌ها مال ما نیست»[۱۱]
با این همه،‌به نظر می‌رسد خود آقای یعقوبی نیز به دیده‌های خود اعتماد چندانی ندارد از این رو تصمیم می‌گیرد برای درک صحت و سقم دیده‌های خود آنها را به قرآن و سپس به روایات عرضه کند:
«ما در اینجا مطالبمان را، دیده‌هایمان را، یافته‌هایمان را به قرآن عرضه می‌کنیم تا ببینیم به چه میزان با قرآن انطباق دارد:‌ آیا خداوند تأیید می‌فرماید بعد به احادیث و سیره اهل بیت عرضه می‌کنیم»[۱۲] «در شبهای آینده با توکل به خدا همین مباحث را می‌بریم سراغ آیات قرآن، سراغ احادیث اهل بیت، سراغ سیره اهل بیت(ع)، عرضه می‌کنیم تا ببینم آیا نتایج همین است؟ واقعاً این حرفها درست است؟»[۱۳]
وی همچنین از امام حسین  و امام زمان سلام الله علیها می‌خواهد نقایص موجود در سخنان او را اصلاح کنند:
« ما هم در این شب جمعه به یاد دور هم جمع شدن خوبان در کربلا، دور همدیگر جمع می‌شویم آن چیزهای که دیدیم و یاد گرفتیم را عرضه می‌کنیم دردرجه اول بخاطر اینکه مولایمان (امام حسین) شونده کلاممان باشند و اگر مجتبی کنند حرف ما را اصلاح کنند اگر نقصی هست اصلاح کنند و اگر درست است تقویت کنند»[۱۴] « بحث نظام عالم بحث سنگینی است و شاید ما نیز در بعضی موارد اشتباهی کنیم لذا در درجه اول از مولایمان امام زمان می‌طلبیم که کلاممان را، تفکرمان را و رفتارمان را اصلاح کنند»[۱۵]
وی اگر چه معتقد است دیده‌های خود را پس از عرضه به قرآن، موافق آن یافته است[۱۶] اما با این حال تصریح می‌کند که در بعضی مواردخطا کرده است:
« بعضی اوقات که بیشتر بررسی می‌کنیم می‌بینیم که در بررسی‌هایم اندکی اشتباه کرده‌ام امشب می‌خواهم سه مورد از اشتباهاتم را خدمت شما عرضه کنم تا …. آنها را اصلاح کرده باشیم»[۱۷] « نسبت به جلسه هفته گذشته هم نیاز داریم که دو موضوع را توضیح بیشتر بدهیم ویا تا حدی اصلاح کنیم»[۱۸]
مطلبی که درباره عرضه دیدگاه آقای یعقوبی به قرآن قابل تأمل بوده این است که وی چنانکه قبلاً نیز اشاره شد تصریح می‌کند که هیچ بهره‌ای از علوم مربوط به فهم قرآن نداشته و هیچ اطلاعاتی از صرف و نحو عربی و علوم تفسیری ندارد سئوال این است که چنین کسی چگونه می‌تواند مفاهیم قرآنی را از لابلای آیات کشف نماید تا ببیند آنچه که دیده است واقعاً همان چیزی است که قرآن می‌گوید یا نه؟! به عبارت دیگر رجوع به قرآن در گرو توانایی فهم آیات آن است و چنین فهمی در گرو دانستن بسیاری از علوم است که به عنوان علوم حوزوی شناخته می‌شود. و آقای یعقوبی تصریح می‌کند ازاین علوم بی‌بهره است. بنابراین نمی‌تواند دیده‌های خود را به قرآن عرضه نماید تا از صحت آنها مطمئن شود. زیرا آقای یعقوبی به دلیل عدم آشنایی با صرف و نحو عربی، هیچ آشنایی با قرآن و مفاهیم مطرح شده در آن ندارد. مثل وی مثل شخص بی‌سوادی است که اصلاً درس نخوانده و حروف را هم نمی‌شناسد چنین شخصی وقتی کتابی در دست می‌گیرد هیچ درکی نسبت به محتویات آن ندارد. آقای یعقوبی نیز تصریح می‌کند که اصلاً  سواد حوزوی نداشته و صرف و نحو نمی‌داند (و نمونه‌هایی در سخنان وی که دلالت به درستی این اعتراف دارد نیز بسیار فراوان است) چنین کسی چگونه می‌تواند ادعا کند که طبق راهنمایی قرآن فهمیده است که انسان نباید به مطالعه یکایک آیات قرآن بپردازد بلکه باید برود در صحنه و عملاً ببیند درجای جای عالم چه چیزی قرار گرفته است؟! ثانیاً: آقای یعقوبی می‌گوید یایه کار من بر دیده‌ها استوار است نه استنادات قرآنی. و این ، را طبق راهنمایی قرآن دنبال می‌کنم حال این سؤال مطرح می‌شود که خود این مسئله که باید پایه کار چنین باشد نه چنان، آیا جزء دیده‌های وی می‌باشد که بعداً مستند قرآنی یافته است یا ابتداء آن را از قرآن اصطیاد نموده و سپس دنبال دیدن رفته است؟ در صورت اول،‌آنچه واقعاً ملاک و ارزش می‌باشد دیده آقای یعقوبی است. و از آنجا که دیده‌های وی برای دیگران یعنی مستمعین جزء شنیده‌ها می‌باشد هیچ ارزشی برای آنها نخواهد داشت. و در صورت دوم، نیز بی‌ارزش است زیرا آقای یعقوبی به دلیل عدم آشنایی با صرف و نحوتوان استنباط و برداشت از قرآن را ندارد. بنابراین روشی را هم که دنبال می‌کند بی‌ارزش می‌باشد. ثانیاً: اگر می توان همین یک مورد را از قرآن استنباط نمود، چرا در سایر موارد نتوان به همین شیوه عمل کرده و قرآن را پایه کار و محور بحث قرار داد؟! مگر نه این است که آقای یعقوبی دیده‌های خود را به قرآن عرضه نموده و آنها را موافق قرآن یافته است از این جا معلوم می‌شود که به همان یافته‌های وی در قرآن نیز اشاره شده است. بنابراین این سئوال مطرح می‌شود که چرا آقای یعقوبی شیوه رجوع به قرآن را تخطه نموده و گشت و گذار در عالم را به عنوان روش جایگزین پیشنهاد می‌کند؟ این سخن به معنای این است که قرآن برای هدایت انسان کافی نبوده و بهره‌ای که انسان از رجوع مستقیم به آن می‌برد ارزش چندانی ندارد. و این مسئله از سوی خود قرآن تخطئه شده است زیرا خداوند، قرآن را کتاب هدایت نامیده است.
با توجه به آنچه گفته شد آقای یعقوبی هم نمی‌تواند به صحت دیده‌های خود اعتماد کند بنابراین چگونه از دیگران می‌خواهد به دیده‌ها و دیدگاههای او اعتماد کنند؟! دیگران باید به چه ملاکی صحت و سقم گفته‌های او را بسنجند؟! با آنکه وی آنها را از رجوع به علمای دین و پرسش از آنها درباره صحت دیدگاه‌های خود نهی کرده است. البته هنوز یک راه باقی است که می‌تواند صحت گفته‌های آقای یعقوبی را تایید کند و آن هم معجزه است. یعنی آقای یعقوبی نیز همچون انبیاء باید برای صحت ادعاهای خود معجزاتی اقامه نماید. زیرا راه دیگری برای این کار وجود ندارد. و ظاهراً معجزه وی شفاء دادن پیرزن سرطانی اهل قزوین است.
برای اینکه خواننده چنانکه بعضی از مریدان وی اظهار می‌‌‌کنند گرامی بیشتر با میزان توانایی آقای یعقوبی برای برداشت از قرآن آشنا شود به یک نمونه از برداشتهای وی اشاره می‌شود.
در قرآن درباره حضرت عیسی آمده است: اذ قالت الملائکه یا مریم ان الله یبشرک بکلمه منه اسمه المسیح عیسی بن مریم وجیهاً فی الدنیا و الاخره و من المقربین. و یکلم الناس فی المهد و کهلاً و من الصالحین.[۱۹] معنای جمله فوق این است: یادآور زمانی را که ملائکه گفتند: ای مریم به درستی که خدا بشارت می‌دهد تو را به کلمه‌ای از خودش که اسم او عیسی بن مریم می‌باشد در حالیکه در دنیا و آخرت آبرومند بوده و از مقربین است و با مردم در گهواره و بزرگسالی سخن می‌گوید و از صالحین است. حال ببینیم آقای یعقوبی عبارت وجهاً فی الدنیا و الاخره را چگونه معنی می‌کند:
«این فرد (عیسی) در دنیا و آخرت وجهه عجیبی دارد دقت بفرمائید وجیه به معنای آبرومند نیست بلکه ما باید وجیه را به صورت وجه عجیب معنی کنیم. چرا این معنا؟ عرض می‌کنم به لحاظ آن چیزی که قبلاً واقع شده است جلوه‌ای که عیسی در کودکی و به طور کلی در زمان حیاتشان در دنیا داشتند بسیار عجیب بود. وجیه آن چیزی است که خداوند بر»
عیسی جاری کرد ایشان در دنیا و آخرت وجیه است آخرت یعنی چه زمانی؟ در آیات زیادی داریم که وقتی گفته می‌شود آخرت: منظور زمان ظهور امام زمان است این آیه هم با این موضوع انظباق دارد. عیسی جلوه‌ای عجیب، وجهه‌ای عجیب در دنیا و در زمان ظهور امام زمان دارد و ایشان جزء مقربین امام زمان است).[۲۰] چنانکه مشاهده شد آقای یعقوبی وجیه را نه به معنای آبرومند بلکه به معنای وجه عجیب معنا می‌کند و علت آن را این می‌داند که سخن گفتن عیسی در کودکی باعث تعجب شده است و واژه آخرت در این آیه را نیز به معنای زمان ظهور امام زمان و زمان رجعت معنی می‌کند. و دلیل وی برای این سخن عجیب،‌نیز این است که در یک جا واژه آخرت به معنای رجعت معنا شده است.[۲۱] و سپس می‌گوید «این آیه هم با این موضوع انطباق دارد» در حالیکه به قرینه مقابله بین کلمه دنیا و آخرت در این آیه به راحتی فهمیده می‌شود که منظور از آخرت در آیه دیار باقی است نه زمان رجعت و ظهور امام زمان. ثانیاً: واژه دنیا که در این آیه مبارکه آمده شامل زمان رجعت و ظهور می‌شود. زیرا زمان رجعت و ظهور نیز جزء زمان دنیا می‌باشد و محدود کردن آن به زمان زندگی اولیه عیسی در دنیا، بدون قرینه، ممکن نمی‌باشد. و صرف اینکه در یک جایی، آخرت به زمان رجعت یا ظهور معنا شده است نمی‌تواند قرینه‌ای برای محدودیت در معنای واژه دنیا در این آیه و انحصار آن به زندگی اولیه حضرت عیسی باشد. آقای یعقوبی به همین مقدار اکتفاء نکرده و با ضمیمه کردن واژه صالحین در این آیه به آیه ۶۹ سوره نساء (و من یطع الله الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقاً) تفسیری عجیب دیگری نیز ارائه می‌کند. وی به استناد اینکه در بعضی از احادیث «حسن اولئک رفیقاً» به امام زمان تطبیق داده شده[۲۲] و استفاده این نکته که حکومت امام زمان حکومتی رفاقتی است،[۲۳] یکی از مصادیق صالحین در این آیه را حضرت عیسی می‌داند و سپس نتیجه‌گیری می‌کند که حضرت عیسی قبل از حضرت مهدی خواهد آمد و دلیل وی نیز این است که آیه ۴۶ سوره آل عمران (یکلم الناس فی المهد و کهلاً و من الصالحین) که حضرت عیسی را جزء صالحین می‌خواند جزء آیات مهدویت است زیرا در ذیل این آیه حدیثی وارد شده است که سخن گفتن عیسی در پیری (کهلاً) را به سخن گفتن وی درزمان امام مهدی معنی می‌کند وی همچنین به کمک آیه‌ای که انبیاء را به عنوان شاهد بر بندگان معرفی می‌کند[۲۴] کلمه شهداء در آیه ۶۹ سوره نساء را نیز به انبیاء معنی می‌کند و سپس آیه ۶۹ را این گونه ترجمه می‌کند
«کسی که از خدا و رسول اطاعت کند در زمان ظهور امام زمان در معیت برخی از  …… انبیاء قرار می‌گیرد»[۲۵]
و سپس از همین آیه مفهوم دیگری را بدست آورده و آن را توالی می‌نامد:
«اگر صالحین قبل از «و حسن اولئک رفیقاً» پا به دنیا می‌گذارند پس شهداء، هم قبل از انبیاء پا به دنیا می‌گذارند. یعنی انبیاییکه خداوند از آنها میثاق گرفته که ایمان بیاورند و حضرت رسول الله را نصرت کنند باید خودشان شاهد ماجرای خودشان و شاهد ایمان و نصرت خودشان باشند و باید به خاطر شاهد بود‌نشان پایه دنیا بگذارند. رجعت این دسته از انبیاء قبل از آمدن صالحین است و آمدن صدیقین قبل از آمدن شهداء است.»[۲۶]
در حالیکه اگر مراد از شهداء انبیا باشد در این صورت مراد از نبیین در آیه چه کسی خواهد بود؟ حتماً آقای یعقوبی در جواب می‌گوید مراد از نبیین در این آیه انبیاء دیگری هستند که جزء شهدا نیستند ولی این سخن برخاسته از عدم آشنایی با استعمالات قرآن است . زیرا کلمه تبیین جمع محلی به الف و لام است و چنین کلمه‌ای همه مصادیق خود را شامل می‌شود. بنابراین نمی‌توان کلمه شهداء در این آیه را به انبیاء تطبیق داد. زیرا تکرار در آیه لازم می‌آید. ثانیاً استفاده قوالی از این آیه نشان دهنده عدم آشنایی آقای یعقوبی با ادبیات عرب و در نتیجه عدم توانایی فهم درست قرآن است زیرا اگر چه در این آیه، کلمه تبیین و صدیقین و شهداء و صالحین به ترتیب ذکر شده است ولی این مسئله به معنای لزوم ترتیب در حشر با آنها نمی‌باشد زیرا این کلمات با حرف و او به هم دیگر عطف شده‌اند و در ادبیات عرب آمده است که «واو» لزوم ترتیب در معنا را نمی‌رساند.
ثالثاًً: معنای آیه مذکور این است: کسانی که، از فرامین خدا و رسول اطاعت کنند با کسانی که خدا به آنها نعمت داده از پیامبران و صدیقین و شهدا و صالحین همراه خواهند شد و سپس می‌گوید و حسن اولئک رفیقاً که یعنی آنها (پیامبران و صدیقین و  ….) همنشینان خوبی هستند. واژه اولئک در جمله «حسن اولئک رفیقاً» جمع بوده و همه کسانی را که در اول آیه به آنها اشاره شد شامل می‌شود. در حالیکه آقای یعقوبی این جمله را مخصوص امام زمان کرده است. بنابراین اگر از این جمله استفاده می‌شود که امام زمان با مردم رفاقتی رفتار می‌کند باید پذیرفت که همه انبیاء و شهدا و صدیقین و صالحین نیز چنین بوده‌اند زیرا جمله حسن اولئک رفیقاً شامل آنها نیز می‌شود.
رابعاً: در ذیل همین آیه غیر از روایتی که آقای یعقوبی به آن استناد کرده «و حسن اولئک رفیقاً»ً را به امام زمان تطبیق می‌دهد حدیث دیگری نیز در تفسیر این آیه وارد شده و این جمله را به همه امامان دوازده‌گانه تطبیق می‌دهد:  …. قال رسول الله صلی الله علیه و آله فی قوله: اولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبییین، انا و الصدیقین علی و الصالحین حمزه و حسن اولئک رفیقاً الائمه الاثنی عشر بعدی.[۲۷] و به نظر می‌آید این حدیث به واقع نزدیک‌تر باشد تا حدیثی که آقای یعقوبی به آن استناد کرده است. زیرا در آن حدیث،‌ شهداء به امام حسن و امام حسین و صالحین به امامان بعد از امام حسین حس اولئک رفیقاً نیز به مهدی تطبیق داده شده است[۲۸] چنانکه مشاهده می‌شود در این حدیث، امام زمان هم در صالحین داخل شده است و هم به حسن اولئک رفیقاً تطبیق داده شده است و اگر چنانکه آقای یعقوبی می‌گوید در این آیه توالی رعایت شده و صالحین باید قبل از حسن اولئک رفیقاً بیایند، پس امام مهدی باید قبل از خودش به دنیا بیاید و این مسئله ممکن و معقول نمی‌باشد.
دقت در همین یک نمونه به خوبی نمایان‌گر این نکته است که آقای یعقوبی صلاحیت و توانایی برداشت از قرآن را نداشته و سخنان وی بافته‌های ناقصی بیش نیست که ارزش علمی نداشته برخاسته از ؟؟؟ مهمی‌های وی از آیات قرآن است از همین روست که سخنان وی عجیب به نظر می‌رسد و تاکنون از هیچ یک ازعلمای اسلام شنیده نشده است. مشکل عمده آقای یعقوبی در تفسیر آیات قرآن این است که تفاوت تطبیق با تفسیر را نمی‌داند و بسیاری از روایاتی که وی به استناد آنها آیات قرآن را تفییر کند در واقع روایاتی هستند که وقایع ظهور با آنها تطبیق داده شده است. مثلاً در روایات شیعه در ذیل آیه «و ذکرهم بایام الله[۲۹] ایام الله » به روز رجعت (یا مرگ) و قیام امام زمان تطبیق داده شده است.[۳۰] مخاطب این دستور نیز حضرت موسی است. یعنی خداوند به او امر فرمود که قوم خود را از تاریکی‌ها ما خارج کرده و به سوی نور هدایت کند و ایام الله را به آنها یادآوری کند[۳۱] و ایام الله در کتابهای تفسیری شیعه به نعماتی که خداوند به بنی‌اسرائیل و یا اقوام گذشته عطا کرده تفسیر شده است. و در روایت امام صادق نیز به همین معنا اشاره شده و ایام الله را به نعمات خداوند تفسیر کرده است[۳۲]. ولی آقای یعقوبی تنها به استناد روایتی که روز قیام امام زمان را مصداق یوم الله می‌داند تفسیری عجیب از این آیه ارائه کرده و نقش بسیار پررنگی را برای حضرت موسی و قوم بنی‌اسرائیل در بر پایی ظهور قایل شده و تمام تلاشهای موسی برای نجات بنی‌اسرائیل را مانوری کوچک برای حصول آمادگی به منظور شرکت در برنامه‌های به سوی ظهور، قبل از ظهور امام زمان می‌داند[۳۳] در حالی که چنین برداشتی از این آیه از اساس غلط است. زیرا صرف تطبیق ایام الله با روز قیام امام زمان به این معنی نیست که حضرت موسی مأمور می‌باشد تا مسائل مربوط به قیام امام زمان را به قوم خود یاد‌آور شده و آنها را در مسیر به سوی ظهور حرکت دهد.
نکته دیگری در این جا حائز اهمیت بوده و به درخواست آقای یعقوبی از امام حسین و امام زمان برای اصلاح اشتباهات احتمالی وی مربوط می‌شود و در عین حال بیانگر عدم توانایی وی برای فهم مفاهیم قرآن نیز می‌باشد مطلبی است که وی از آن به عنوان عنایت امام زمان نسبت به خود یاد می‌کند:
«مولای من شب جمعه گذشته زمانی که آیه ۲۶ سوره جن در مورد علم غیبت را می‌خواندم – به عنوان تشکر از مولای خودم صحبت می‌کنم-«عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احداً الا من ارتضی» خدا عالم غیب است براحدی غیبش را ظاهر نمی‌کند الا من ارتضی من رسول، بنده معنی کردم مگر کسی که مورد رضایت رسول قراربگیرد. بعداً یکی از دوستان گفت آیا شما اشتباه نکردی؟ گفتم : چطور؟ گفت الا من ارتضی من رسول  یعنی مگر اینکه خدا از یکی از رسولان را می‌شود ماجرا به رسولان محدود شده است. گفتم من خودم را به دست صاحب سپردم ولی فکر نمی‌کنم اشتباه شده باشد به معنای آیه نگاه کردم دیدم که بله مثل اینکه ما اشتباه کردیم»[۳۴]
این سخن از چند جهت قابل بررسی است. نخست اینکه آقای یعقوبی برای درک این که بداند اشتباه کرده است یا نه؟ ناچار شده است به ترجمه‌های فارسی قرآن که همین علماء نوشته‌اند رجوع کند بنابراین چگونه می‌تواند همه این علماء را تخطئه نموده و روش همه آنها را در طول تاریخ اسلام اشتباه بداند. و معتقد باشد که  سخنان وی در طول ۱۴۰۰ سال تا اسلام بی‌نظیر است؟!
ثانیاً: آنچه را که آقای یعقوبی از آن به عنوان عنایت امام نسبت به خود یاد می‌کند این نیست که شخصی آمده و اشتباه وی را گوشزد کرده است. بلکه وی فکر می‌کند بدون اینکه بداند مورد توجه امام بوده و معنایی را که برای آیه ذکر کرده در واقع صحیح بوده است. وی در ادامه سخن خود، چنین می‌گوید:
«رفتم جستجو کردم سه تا حدیث ذیل این آیه در کتاب علم غیب مرحوم آیه الله نمازی شاهرودی- محدث عجیب و غریبی است و شخص بسیار بزرگواری است- یافتم خیلی جالب بود. یکی از احادیث که نقل کرده است از قول تفسیر قمی می‌باشد که می‌فرماید«قل ان ادری اقریب ما توعدون…… الا من ارتضی من رسول»….. یعنی علی المرتضی پسندیده و از رسول است. و در حدیث دیگر هست که مولا امیر المؤمنین به سلمان حدیث مفصلی را می‌فرمایند که قسمتی از آن این است من هستم پسندیده شده از رسول که خداوند مرا بر غیب خود آگاه فرمود……… یا در حدیث دیگر است که حکمت و علم غیب به امام بخشیده شده است ……….. خدا را شکر کردم آن چیزی که گفتیم اشتباه نبود کهگاه‌ می‌خواهیم خطا کنیم اما صاحبی بالای سرمان است مواظبت می‌کند نمی‌گذارد خطا کنیم»[۳۵]
ولی آیا واقعاً آقای یعقوبی خطا نکرده است؟ بهتر است این موضوع را از قول خود امیرالمومنین بشنویم تا بدانیم واقعاً منظور از المرتضی من الرسول که در حدیث آمده چه چیز است؟ امیر المؤمنین در حدیثی بعد از توصیف اتراک و سؤال شخصی از او که مگر به شما علم غیب عطاء شده است؟، با خنده فرمود:«ای برادر کلبی آنچه گفتم علم غیب نبود بلکه یادگرفته‌های خود از صاحب علم (پیامبر) را بیان کرده ام»[۳۶] امام کاظم سلام الله علیه نیز در پاسخ کسی که درباره علم غیب امامان پرسید، فرمود: علوم غیبی ائمه ارثی است که از پیامبر صلی‌الله علیه و آله به آنها رسیده است[۳۷] همچنین محمد بن فضل هاشمی نقل می‌کند که امام رضا به ابن هذاب فرمود: اگر به تو خبر دهم که به زودی به خونی که با تو خویشاوندی دارد مبتلا خواهی شد مرا در این امر تصدیق می‌کنی؟ گفت:‌ نه چون غیب را فقط خدا می‌داند. امام رضا فرمود:‌ مگر خداوند نفرده است: عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احداً الا من ارتضی من رسول» رسول خدا نزد خدا مرتضی (مورد رضایت) است و ما نیز ورثه آن رسولی هستیم که خدا او را بر آنچه از غیب خود که خواست آگاه نمود. پس ما آنچه واقع شده و تا قیامت واقع می‌شود را می‌دانیم»[۳۸]  علامه طباطبایی نیز بعد از نقل این حدیث می‌گوید: اخباری که در این باب وارد شده فوق شمارش بوده و مفاد آنها این است که پیامبر غیب را با وحی از خدا اخذ می‌نمود و ائمه غیب را به وراثت از رسول خدا اخذ می‌کردند[۳۹] با توجه به آنچه بیان شد معلوم می‌شود که منظور از واژه المرتضی من الرسول که در سخنان امیر المومنین آمده بدان معنا نیست که من چون مورد رضایت رسول خداهستم پس خداوند نیز مرا بر غیب خود آگاه نموده است زیرا اصولاً این معنی (هرکس مورد رضایت رسول باشد خدا او را بر غیب آگاه می‌کند) خلاف آیه ۲۶ و ۲۷ سوره جن می‌باشد.  زیرا مفاد این آیه همان است که آن شخص، بعد از مجلس دوازدهم نظام عالم، به آقای یعقوبی تذکر داده است بنابراین المرتضی من الرسول که در سخنان امیر المومنین آمده یا باید به کمک سایر احادیثی که در باب چگونگی آگاهی ائمه از علم غیب وارد شده، بر اخذ علم غیب از رسول خدا به عنوان وراثت حمل شود ویا باید درباره معنای آن سکوت اختیار نموده، و علم آن را به خود آن حضرت واگذاشت زیرا مفاد آن با مفاد آیه ۲۶ و ۲۷ سوره جن سازگاری ندارد.
این مطلب که مورد دقت و بررسی قرار گرفت یک نمونه از مسائلی بود که آقای یعقوبی آنها را عنایت مولی نسبت به خود می‌داند و معلوم شد که عنایتی در کار نبوده و وی واقعاً اشتباه کرده است و از کجا معلوم که همه آنچه را که وی عنایت امام زمان نسبت به خود و سخنان خود می‌داند از این قسم نباشد؟!
[۱] – وی درباره چگونگی وارد شدن خود دراین عرصه چنین می‌گوید: …. حدود پانزده سال پیش من هم مشغول زندگی خودم بودم بهترین موقعیت‌ها را داشتم ایام محرم شد کتاب منتهی الامال را برداشتم که بخوانم رسیدم به این جمله -خیلی هم سخت گریه می‌کنم بنده- رسیدم به این جمله که اسب امام حسین (صلوات الله علیه) تنها به سوی خیمه ها برگشت. یک دفعه گفتم: بله! دوباره خواندم سه بار خواندم از تمام صفحه‌های که نوشته شده بود،‌ ترسیم شده بود گذشتم از این صحنه نتوانستم عبور کنم گفتم: دیگر نمی‌توانم طاقت بیاورم. درس پزشکی می‌خواندم رها کردم. موقعیت‌هایی داشتم همه را کنار گذاشتم گفتم دیگر نمی‌توانم، من به زندگی خودم مشغول باشم و اسب مولای من تنها برگشته باشد، این ماجرا اثر عجیبی گذاشت، پیمان بستم تمام زندگیمان را، تمام  وجودمان را برای مولایمان قراربدهیم. (نظام عالم جلسه تاریخ ۱۲/۲/۸۱، ص۱۸ و ۱۹).
[۲] -بنده را می‌بینید که بعضی وقتها کلمات  را اشتباه می‌گویم از همین جا نتیجه بگیرید که بنده امی هستم می‌بینید علوم تفسیری بلد نیستم، می‌بینید علوم حدیثی بلد نیستم،‌ می‌بینید صرف و نحو را درست و حسابی بلد نیستم از اینجا نتیجه بگیرید که بنده به محبت الهی پشیزی از این سوادهای امروزی را ندارم. از این سوادهایی که معمولاً ساخته این و آن است اینها را خود آقایان در خلال این سالها ساخته‌اند …..اصلاً سواد حوزوی ندارم…..) (چهل شب با کاروان حسینی، ص۲۱۲،) این سخنان شباهت بسیاری به دیدگاه علی محمد باب (مؤسس فرقه بابیه) درباره علم صرف و نحو دارد « وی مدعی بود که باید قواعد کهنه صرف و نحو آن زبان عربی را کنار بگذارد» ( رائین اسماعیل،  انشعاب در بهائیت، ص ۴۴، ناشر: موسسه رائین، به نقل از پایگاه عمومی انگلیس.) وی همچنین می‌گوید:« نحو را در حضرت حق گناهی بود تا کنون بدان گناه مأخوذ و محبوس بود. اینک به شفاعت من رستگار شد. پس اگر موفوعی را مجرور یا مفتوحی را مکسور بخوانی زیانی نباشد.» ( ناسخ التواریخ، ج۳، ص۶۰)
[۳] -سلسله بحث‌های نظام عالم، جلسه ۲۹/۱/۸۱
[۴] – …… وقتی به آقایان می‌گوییم شما فقیه هستید شما اسلام شناس نیستید می‌گویند: نه هستیم . هستید؟ جداً می‌گویند؟ باشد خداوند اوج اسلام را دین مرضی مطرح می‌کند یکی از آقایان قم بیاید و دین مرضی را توضیح دهد هر چقدر هم مهلت بخواهد دارد. به من هم ناگهان بگویند تو هم بیا صحبت بکن. بنده هم می‌آیم و در مورد دین مرضی صحبت می‌کنم آن آقا هر چند جلسه که می‌خواهد صحبت کند بنده یک ساعت صحبت می‌کنم بعد ببینید که آن آقا در چندین جلسه‌اش بیشتر مطلب دارد یا بنده؟ آنها این همه اساتید دارند ولی معلم بنده مدتی است که شهید شده است…..» چهل شب با کاروان حسینی، ص ۱۴۳
[۵] – …… صد عالم، صد شبانه روز زحمت بکشند بعد از صد شبانه‌روز تحقیق و تفحص، یک نفر به نمایندگی بیاید اینجا و حنیفیت را مطرح کند………… وقتی آنها اینجا حسابی صحبت کردند بگوید فلانی بیا اینجا فی البداهه درباره حنیفیت صحبت کن.  بنده هم فی البداهه صحبت می‌کنم…. معلم بنده ۱۴۰۰ سال است شهید شده است ]در حالیکه[ معلمهای شما حالا زنده هستند و شما می‌توانید سراغ آنها بروید و از آنها مطلب بگیرید.
چهل شب با کاروان حسینی، ص ۲۱۰٫
[۶] – چهل شب با کاروان حسینی،‌ ص ۲۱۰٫
[۷] -نظام عالم، جلسه ۱۲/۲/۸۱
[۸] -نظام عالم،‌ جلسه ۱۱،‌ ص۵٫
[۹] – نظام عالم جلسه ۱، ص۳٫
[۱۰] – نظام عالم، جلسه ۷،‌ ص۹
[۱۱] -نظام عالم،‌ جلسه ۹،‌ ص ۹٫
[۱۲] – نظام عالم،‌ جلسه ۹، ص ۱۲٫
[۱۳] – نظام عالم،‌ جلسه ۸،‌ ص۷٫
[۱۴] – نظام عالم، جلسه ۷،‌ ص۱٫
[۱۵] – نظام عالم، جلسه۹، ص۲٫
[۱۶] -…….. «به هر حال در این شبهای جمعه ما عقاید و دیده‌هایمان را به قرآن عرضه می‌کنیم و خدا را شکر می‌کنم که در خلال این چند جلسه هنگامی که به قرآن رجوع کرده ایم ….. دیده‌ها را درست یافته‌ایم و قرآن آنها را تصدیق کرده است» نظام عالم، جلسه۹۱، ص۶٫
[۱۷] – نظام عالم، جلسه ۱۱، ص۷
[۱۸] – نظام عالم، جلسه۱۲، ص۲۴٫
[۱۹] . آل عمران  ۴۵ و ۴۶٫
[۲۰] . به سوی ظهور، جلسه ۱۲، ص ۴ و ۵٫
[۲۱] .  …. عن احدهما فی قول الله: و من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخره اعمی و اضل سبیلاً (الاسراء ۷۲) فقال: الرجعة
مجلسی، بحارالانوار، ج ۵۳، ص ۶۷٫
[۲۲] عن الباقر علیه السلام: المراد بالنبیین المصطفی و بالصدیقین المرتضی و بالشهداء الحسن و الحسین عیله السلام و بالصالحین تسعة من اولاد الحسین و حسن اولئک رفیقاً المهدی علیه السلام.
[۲۳] . در زمانی که امام زمان ظهور می‌کنند با اینکه امام عالم هستند با اینکه ملک عالم هستند ولی به جای اینکه با مردم رفتار ملک با رعیت را داشته باشند رفتاری رفاقتی دارند کل این ایه مربوط به ماجرای ظهور امام زمان است در ظهور امام زمان مردم با امام رفاقتی رفتار می‌کنند با هم رفیق هستند یک رفیق دنبال رضایت رفیق خود است رفیق دنبال رشد و تأمین نیازهای رفیق خود است ….
به سوی ظهور، جلسه ۱۲، ص ۴٫
[۲۴] . آقای یعقوبی برای اثبات این نکته به آیه ۸۱ و ۱۴۰ سوره آل عمران استناد می‌کند.
[۲۵] . به سویظهور، جلسه ۱۲، ص ۸٫
[۲۶] . به سوی ظهور، جلسه ۱۲، ص ۸٫
[۲۷] . بحار الانوار ج، ۲۳، ص ۳۳۶، حدیث ۴٫
[۲۸] . عن الباقر علیه السلام: المراد بالنبیین المصطفی و بالصدیقین المرتضی و بالشهداء الحسن و الحسین علیهما السلام و بالصالحین تسعه من اولاد الحسین علیهم السلام و حسن اولئک رفیقاً المهدی علیه ااسلام.
بحارالانوار ج ۲۳، ص ۳۳۷، حدیث ۵٫
[۲۹] . سوره ابراهیم ۵٫
[۳۰] . بحارالانوار، ج ۷ ، ص ۶۱ ،‌  حدیث ۱۳٫
[۳۱] . و لقد ارسلنا موسی بایتنا ان اخرج قومک من الظلمات الی النور و ذکرهم با یام الله سوره ابراهیم، آیه ۵٫
[۳۲] . عیاشی،‌تفسیر، ج ۲، ص ۲۲۲، انتشارات کتابخانه علمیه اسلامیه، تهران.
[۳۳] . بعداً به صورت مفصل به این بحث اشاره می‌شود.
[۳۴] – نظام عالم،‌ جلسه ۱۳، ص۱۸٫
[۳۵] -نظام عالم، جلسه ۱۳،‌‌ ص ۱۸٫
[۳۶] -نهج البلاغه، جلد ، ص۱۰،‌ تحقیق شیخ محمد عبده، انتشارات دارالمعرفه، بیروت، خطبه۱۲۸
[۳۷] -………جعلت فداک انهم یزعمون انک تعلم الغیب:فقال علیه السلام: سبحان الله ضع یدک علی رأسی فو الله  ما بقیت شعرة فیه و لا فی جسدی الا قامت ثم قال: لا و الله ماهی الا وراثة عن رسول  الله صلی الله علیه و آله. علامه امینی، الغدیر، جلد ۵، ص۵۸ انتشارات دارالکتاب العربی، بیروت به نقل از مجلس سوم از کتاب امالی شیخ مفید، ص۲۳، تحقیق علی اکبر غفاری، انتشارات جامعه مدرسین
[۳۸] – قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، جلد۱، ص۳۴۳، ناشر:‌ موسسه الامام المهدی.
[۳۹] – علامه طباطبایی، المیزان ج ۲۰، ص ۶۴، انتشارات اعلمی بیروت، ذیل تفسیر آیه ۲۶ سوره جن.

علی یعقوبی کیست؟ فریب ها و ادعاها! (۲)
جایگاه کلمات در نظام فکری علی یعقوبی
یعقوبی یک سلسله بحثهایی را در شبهای جمعه بین سالهای ۸۱  تا ۸۲ به نام نظام عالم ارائه کرده است  وی هدف خود از طرح این سلسله بحثها را چنین بیان می‌کند «می‌خواهیم این را مطرح کنیم که خداوند متعال نظام عالم را چگونه بنا کرده است، ...
جایگاه کلمات در نظام فکری علی یعقوبی
یعقوبی یک سلسله بحثهایی را در شبهای جمعه بین سالهای ۸۱  تا ۸۲ به نام نظام عالم ارائه کرده است  وی هدف خود از طرح این سلسله بحثها را چنین بیان می‌کند «می‌خواهیم این را مطرح کنیم که خداوند متعال نظام عالم را چگونه بنا کرده است، چه قوانینی، چه رفتارهایی و چه اجزایی در نظام عالم قرارداده است»
آنچه بیشتر در این سلسله بحثها جلوه گر بوده مسئله «نظام کلماتی» است. وی با مراجعه به آیاتی از قرآن که واژه کلمه یا کلام یا کلمات در آنها آمده است، نظامی برای صدور خلقت  ارائه می‌کندکه پایه آن را واژه کلمه تشکیل می‌دهد[۱] و کلمه را چنین معرفی می‌کند:
«کلمه یعنی آن چیزی که تکلم شده است کلمه یعنی شی صادره کلمه یعنی صادره»[۲]
وی در توضیح علت  انتخاب این واژه در طی سخنانی طولانی مطالبی می‌گوید که خلاصه آن چنین است:
«حدود ۲۰ سال قبل خداوند محبتهای عملی به من جاری کرده بود و چیزهایی را می‌دیدم و کارهایی انجام می‌دادم با نصرت الهی، داستان را به یک آقایی گفتم و از وقتی گفتم خداوند آن محبتها را از من گرفت و مدت یازده ماه در این حالت به سر بردم و ذله شده بودم شخص مهربان‌تر از مادری به من گفت در خلوت به خدا بگو آ خدا: ابراهیم علیه السلام تا مهمان سرسفره‌اش نمی‌آمد غذا نمی‌خورد. من هم می‌خواهم ابراهیمی رفتار کنم می‌خواهی عطا کن، نمی‌خواهی عطایت مال خودت. تو را به خیر، ما را به سلامت. همین که این جملات را گفتم خدا هم عطا کرد انگار خیلی خوشش آمد. این امر توجه مرا به حالات ابراهیم جلب کرد و گفتم: ابراهیم رمز نظام عالم را بلد است لذا می‌روم سراغ او. و در مطالعه حالات ابراهیم آیه واذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال: انی جاعلک للناس اماماً[۳] برخوردم و گفتم از کنار این آیه عبور نمی‌کنم رمز نظام عالم دراین آیه هست. چون فضای تربیتی ابراهیم همین است یعنی خداوند ابراهیمش را به کلمات مبتلی کرد و ابراهیم در فضای کلمات رشد کرد تا به امامت رسید پس هر چه هست در این واژه هست. این واژه جلب توجه کرد و این واژه را در قرآن تعقیب کردم و گفتم من باید از کار خدا سر در بیاورم و بعد به آیه فتلقی آدم من ربه بکلمات[۴] برخوردم و گفتم خدایا این آیه چیست؟‌ این کلمات چیست؟ رمز عالم در این کلمات است منظور از این کلمات اهل بیت نیست. زیرا اهل بیت صاحبان این کلمات هستند اگر شما این کلمات را بدانی آن موقع می‌فهمی که در عالم چه می‌گذرد. آن موقع خواهی فهمید خدا چگونه خدایی می‌کند. زمانی که بنده با کلمات آشنا شدم تازه توانستم رمزهای عالم را متوجه بشوم. چون می‌دیدم آن چیزی که در کلمه سوم (وجود) واقع می‌شود فاطمه زهرا که مظهر همان کلمه است. همان رفتار را در دنیا نشان می‌دهد و ارتباط کلمه دوم ( فضل) و سوم همان ارتباطی است که حضرت امیر المومنین با فاطمه زهرا  علیها السلام دارد تازه فهمیدم چرا امام حسن مجتبی سکوت کرد. امام صادق فقه را ترویج داد وامام رضا به ایران آمد»[۵]
وی معتقد است نظام کلماتی، نظامی، درختی بوده و هرچه در عالم، بالاتر برویم تعداد کلمات کم می‌شود تا به چهارده کلمه می‌رسد و هر کلمه چون جسم امام است و خود امام نیست. کلمه از امام صادر می‌شود خداوند اشیاء را به واسطه اهل بیت و بعد به واسطه کلمات و سپس به واسطه اهل بیت و بعد به واسطه کلمات و سپس به واسطه چهارده کلمه صادر می‌کند و هر امامی مظهر یک کلمه بوده و در دنیا دقیقاً مطابق‌ همان کلمه رفتار می‌کند. و یک کلمه نیز در همه عوالم وجود دارد و آن کلمه کلمه امامت است[۶] به عبارت دیگر «کلمات عالی‌ترین و لطیف‌ترین و بزرگترین عناصر قابل وصف در نظام عالم هستند که در عالی‌ترین نقطه قابل وصف در عالم قرار گرفته‌اند. این کلمات مانند شجره‌ای هستند که تنه آنها در عالی ترین نقطه قابل وصف عالم است و شاخه‌های آن باعث ایجاد طبقات پایینی عوالم شده و به سمت اعماق است»[۷] «هریک از این کلمات منسوب به یکی از اهل بیت می‌باشد و در حقیقت بالاترین جنبه قابل وصف این بزرگواران است ( همانطورکه میدانید اهل‌بیت جنبه‌های غیر قابل وصف نیز دارند) البته کلمه امامت منتسب به تمام این بزرگواران است.
کلمه رحمت منسوب به سید ما رسول الله
کلمه فضل منسوب به سید ما امیر المومنین
کلمه وجود منسوب به سید ما حضرت زهرا
کلمه قدرت منسوب به  سید ما امام حسن
کلمه حب منسوب به سید ما امام حسین[۸]
کلمه درک منسوب به سید ما امام سجاد
کلمه بصر منسوب به سید ما امام باقر
کلمه دین منسوب به سید ما امام صادق
کلمه عبودیت منسوب به سید ما امام کاظم
کلمه ایجاد منسوب به سید ما امام رضا
کلمه برکت منسوب به سید ما امام جواد
کلمه هدایت منسوب به سید ما امام هادی
کلمه انسان منسوب به سید ما امام عسگری
کلمه رفعت منسوب به سید ما امام مهدی»[۹]
و امام اینکه چرا کلمات اصلی چهارده تا بوده؟ و یک کلمه نیز سیلان داشته؟ و آقای یعقوبی از کجا به این مطلب رسیده است؟، نیز داستانی شنیدنی دارد. وی پس از دسته بندی آیاتی که یکی از مشتقات واژه کلمه در آن آمده است به آیه و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات قاتمهن قال: انی جاعلک للناس اماماً»[۱۰] می‌رسد و آیه را به سه قسمت «ابتلای ابراهیم به کلمات» و «اتمام کلمات» و «جعل ابراهیم به عنوان امام مردم» تقسیم کرده و هر قسمت را تکلم خداوند وشی صادر از خدا می‌داند:
«آیه و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات یعنی یک تکلم، یعنی ابتلاء به کلمات یک تکلم است. قسمت دوم آیه، یعنی اینکه خداوند کلمات را به صورت تام بر ابراهیم قرارداد این هم یک تکلم است خداوند جریانش را بیشتر کرد و کامل و کاملتر کرد تا به صورت تام بر ابراهیم قرارداد این هم یک شی صادر است این قسمت هم شی صادر است پس این هم تکلم است محصولش کلمه است. انی جاعلک للناس اماماً خداوند مفهومی را بر ابراهیم صادر کرد پس امامت هم می‌شود یک کلمه»[۱۱]
وی سپس با رجوع به روایاتی که در ذیل این آیه آمده و کلمات را به حضرات معصومین تفسیر کرده است نتیجه می‌گیرد که پس تعداد کلمات چهارده تا است و امامت نیز ثمره تربیت و ابتلای ابراهیم به این کلمات بوده و کلمه پانزدهم و بزرگترین کلمه از بین مجموعه کلمات به حساب می‌آید:
«در احادیث ذیل آیه ۱۲۴ سوره بقره می‌خوانیم که و اذابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن یعنی خداوند ابراهیم را به ما چهارده معصوم مبتلی کرد تا اینجا تعداد کلمات چندتاست؟ طبق احادیث اهل بیت ۱۴ تا خوب، از منظر کلماتی که نگاه می‌کنیم قال انی جاعلک للناس اماماً این هم یک کلمه است پس چند تا کلمه می‌شود؟ ۱۵ تا کلمه. پس در نظام عالم که نگاه می‌کنیم در آن بالاترین عالم، یعنی عالم کلمات که نگاه کنیم تعداد کلمات چندتاست ؟ به استناد این آیه،  تعداد کلمات ۱۵ تاست»[۱۲]
وی سپس می‌گوید با توجه به اینکه امامت:  ثمره ابتلاء ابراهیم به کلمات و اتمام کلمات است پس باید شأن کلمه امامت از سایر کلمات بیشتر باشد. وی همچنین تلاش می‌کند برتری امامت بر سایر کلمات را از راه دیگری نیز اثبات کند:
یک آیه داریم که کلمة الله هی العلیا (سوره توبه آیه ۴۰) کلمات ۱۵ تاست. از این کلمات کدام کلمه است که علیا است؟ وقتی خداوند متعال می‌فرماید کلمه علیا منظور کدام یک ازکلمات است؟ ما در قستمهای قبلی بحث امشب، متوجه شدیم که  در بین کلمات شأن امامت از همه بالاتر است. حالا خودتان بگذارید کنار این آیه، کلمة الله  هی العلیا(از بین کلمات ۱۵ گانه کدام کلمه هست که شأنش از همه بالاتر است، فکر کنم شما هم این نتیجه را می‌گیرید که کلمه امامت.»[۱۳]
اما اینکه چگونه با این سخنان می‌توان برتری کلمه امامت بر سایر کلمات را اثبات نمود ما نیز در تعجب هستیم. و این مسئله که چرا کلمات، این چهارده کلمه (رحمت، فضل ، وجود……) می‌باشد نیز داستانی شنیدنی‌تر دارد. آقای یعقوبی پس از اینکه _ با مراجعه به تفاسیر- متوجه شد در روایات، کلمات به چهارده معصوم تطبیق داده شده است، تلاش کرده است با مراجعه به آیات و روایات و ذوقیات خود، ویژگی شاخص هر امام را  استخراج کرده و آن را به عنوان کلمه اصلی معرفی کرده و آن معصوم را نیز مظهر و تجلی  آن کلمه بداند. مثلاً چون که درباره پیامبر اسلام در قرآن آمده که رحمة العالمین[۱۴] است معتقد است کلمه منسوب به رسول خدا کلمه رحمت است[۱۵] و یا درباره نسبت کلمه رفعت به امام زمان، مسئله آینده نگری و آینده گرایی امام زمان علیه السلام را مورد ملاحظه قرار داده است. زیرا معتقد است رفعت عبارت است از سیر در سرزمینهای آینده[۱۶] وی حضرت عیسی را نیز مظهر کلمه رفعت می‌داند ولی معتقد است اصل تمام کلمه رفعت امام زمان است.
ایرادی که بر  یعقوبی در این بخش وارد بوده این است که طبق تفسیری که وی از آیه ۱۲۴ سوره بقره ارائه می‌دهد تعداد کلمات یا باید چهارده تا باشد و یا شانزده تا. زیرا وی این آیه را به سه قسمت تقسیم کرده و هر قسمت رایک کلمه دانسته است، قسمت اول آن، ابتلای ابراهیم به کلمات و قسمت دوم، اتمام کلمات بر ابراهیم و قسمت سوم نیز امامت ابراهیم است. و اگر قرار است قسمت سوم از قسمت اول جدا شده و یک کلمه جداگانه محسوب شود پس باید قسمت دوم نیز جداگانه محاسبه گردد که در این صورت تعداد کلمات شانزده کلمه خواهد بود. و اگر قراراست قسمت دوم جداگانه ملاحظه نشود نباید قسمت سوم هم جداگانه محاسبه گردد که در این صورت تعداد کلمات چهارده کلمه خواهد بود نه بیشتر.
مسئله دیگری که در بحث ابتلاء به کلمات مطرح می‌باشد این است که تعیین معصومین علیهم السلام در روایات به عنوان کلمات[۱۷] از با ب تطبیق است نه تفسیر و مراد از کلمات در آیه مذکور چنانکه در تفسیر المیزان نیز اشاره شده قضایایی است که ابراهیم به آنها مبتلی شده است مانند ابتلاء به کواکب و آتش و هجرت و……….[۱۸] شیخ صدوق نیز در معانی الاخبار غیر از آنچه که در این روایت آمده وجوه دیگری نیز برای کلمات در آیه مبارکه ۱۲۴ سوره بقره ذکر می‌کند: «اما کلمات،  یکی از آنها همانی است که ذکر کردیم (یعنی مضمون روایتی که معصومین را مصداق کلمات می‌داند) و یکی دیگر از آنها، یقین است و این همان سخن خداست که فرمود: و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات والارض  لیکون من الموقنین[۱۹] یکی دیگر از آنها، شناخت ابراهیم نسبت به وحدانیت و قدم خدا و پاک بودن خدا از تشبیه است. تا آنجا که به ستارگان و ماه و خورشید نگاه کرد و از غروب کردن آنها پی برد که آنها حادث بوده و آفریدگاری دارند…… یکی دیگر از آنها شجاعت ابراهیم در ابراز عقیده خویش است. و این امر از آیه مبارکه اذقال لابیه و قومه ما هذه التمائیل التی انتم لها عاکفون[۲۰] ……. بدست می‌آید.[۲۱] شیخ صدوق رحمة الله علیه در همین کتاب موارد دیگری را نیز به عنوان مصادیق کلمات ذکر می‌کند[۲۲]
ثالثاً: در روایات شیعه، کلمات به امور دیگری نیز تفسیر شده است مثلاً از قول امام حسین به نقل از پیامبر نقل شده است که جبریل هفت کلمه برای من آورد و اینها همان کلماتی است که در آیه و اذابتلی ابراهیم ربه بکلمات آمده است و این کلمات عبارتند از:یا الله یا رحمن یا رب یا ذالجلال و الااکرام یا نور السموات و الارض یا قریب یا مجیب[۲۳]
با توجه به آنچه ذکر گردید چگونه آقای یعقوبی می‌تواند یکی از وجوهی را که در تبیین آیه ۱۳۴ ذکر شده است پایه یک جهان بینی قرار داده و یک نظام فکری بر آن پایه بنیان بگذارد؟! آیا نمی‌توان این نظام فکری را به خانه زیبایی که بر ساحل ماسه زاری بناء نهاده شده و با کوچکترین موجی فرو می‌ریزد تشبیه نمود؟! آیا نمی‌توان بنایی را که آقای یعقوبی به عنوان نظام عالم بر این پایه نهاده است به خانه عنکبوت تشبیه نمود؟!
«نظام بشر»
آقای یعقوبی در مباحث خود نظامی را نیز برای خلقت انسان ترسیم می‌کند و آن را نظام بشر می‌نامند. و هدف خود از طرح این بحث را این گونه معرفی می‌کند:
«یکی ازمقاصد ما از طرح این سلسله از بحث‌ها این است که به ظهور مولایمان برسیم و اینکه چگونه می‌شود مسیر به سوی ظهور را پیدا کرد تاکیداً عرض می‌‌کنم  چگونه می‌شود مسیر به سوی ظهور را پیدا کرد و چطور می‌شود در این مسیر حرکت کرد و نظام عالم و نظام بشر چگونه باید اصلاح شود تا برای ظهور مولایمان و برای پرپایی نشئه حق مناسب گردد.»[۲۴] «ما در جلساتمان، سلسله بحثهای نظام بشر را به انگیزه ظهور امام زمان دنبال می‌کنیم لذا ابتدا باید بدانیم در چه فضایی زندگی می‌کنیم و چه قوانینی بر ما قرار داده شده است و سپس بدانیم که چگونه باید راهی را به سوی ظهور پیدا کنیم و چه اصلاحاتی باید صورت گیرد تا ظهور واقع شود»[۲۵]
مثلاً یکی از این اصلاحات را آقای یعقوبی این گونه معرفی می‌کند
«به عنوان نمونه‌ ما در چند جلسه گذشته با مقوله خلیفه رب و خلیفه الله آشنا شدیم. دانستیم که برای رسیدن به نشئه  حق، خلافت رب کافی نیست نیاز به خلافت الله است(به جلسه ۵ ص ۱۱ الی ۱۳ مراجعه فرمایید) لذا باید از خدا درخواست کنیم که خدایا: آیه واذقال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه را از بالای سر آدمیان بردار. این آیه را از نظام بشر حذف کن و به جای آن آیه و عدالله الذین امنوا منکم و عموا الصالحات لیسخلفنهم فی الارض را در نظام بشر قرار بده یعنی آیه ۵۵ سوره نور تا وقتی این اصلاحیه درقانون اساسی بشر صورت نگیرد از ظهور امام زمان خبری نیست.»[۲۶]
و بعضی از سوالهای که آقای با طرح بحث نظام بشر دنبال یافتن پاسخ آنها بوده عبارتند از:
«باید چه تعریفی برای انسان داشته باشیم؟ انسان چه مقدراتی دارد؟ چه جنبه‌هایی و چه مقدرراتی دارد؟ و با توجه به اینها، انسان در دنیا باید چکار کند؟»[۲۷]
آقای یعقوبی بحث نظام بشر را با این تعریفی که از انسان ارائه می‌دهد آغاز می‌کند:
«در سیر آفرینش دیده می‌شود که در یک زمانی خداوند نورهایی را که سالها در ملکوت و در فراتر از ملکوت نگه داشته بود به سوی طبقات پایین تر روانه کرد همانگونه که شما وقتی داخل آب بروید خیس می‌شویدآن انوار نیز وقتی در عالم پایین‌تر، یعنی در عالم ارواح اصابت کرد مقید به جسم‌هایی به نام روح شد سپس پایین‌تر آورده شد و در فضای از  جنس برزخ به نام عالم ذر قرار داده شد و علاوه بر روح به جسمهای ذره‌ای هم مقید شد، سپس آن انواری که روح و جسم ذره‌ای به آنها تعلق گرفته بود در دنیا آورده شدند در خلالی که در دنیا آورده می‌شدند جسم ذره‌ای از آنها گرفته شد و جسم برزخی به آنها دادهشد وهمراه با این تغییر، جسم مادی هم به آنها تعلق گرفت. این، یعنی انسان»[۲۸] وی بحث نظام بشر را با پیگیری سرنوشت خلقت انسان آغاز کرده و سعی می‌کند معارفی را درباره حضرت آدم و سایر انبیاء الهی با استفاده از آیات قرآن و روایاتی که به نوعی به آیات مربوط به سرنوشت انبیاء اشاره دارد بیان کند و محور مباحث نظام بشر را بر بررسی سرنوشت آدم و انبیاءاولوالعزم قرار داده است هر چند آقای یعقوبی در بحث نظام بشر،در بعضی موارد مباحث خوبی نیز ارائه کرده است اما از آنجا که با چگونگی و متدهای برداشت از فنون دینی آشنا نبوده است غالباً در مطالب خود به خطاء رفته است.
«به سوی ظهور»
مباحث به سوی ظهور را می‌توان عصاره و خلاصه و نتیجه همه مباحثی دانست که آقای یعقوبی ارائه داده و هدف از طرح این مباحث را نیز آشنا شدن با صحنه‌های آخرالزمان می‌داند:
«در زمانی این جلسات را شروع می‌کنیم که جبهه باطل سالهاست در حال تبیین و برنامه ریزی برای وقایع آخرالزمان  و حتی از آن فراتر در حال انجام برنامه‌ها در قبال آخرالزمان است…… در چنین زمانی بجاست که به خدا توکل کنیم و به میدان بیایم. به عنوان یک سرباز کوچک از سربازان لشکر حق و از منظر خودمان وقایع آخرالزمان را تبیین کنیم……… ما باید صحنه‌ها را تبیین کنیم و برنامه‌های مدنظر خداوند متعال را برای صحنه‌های آخرالزمان معرفی کنیم. سپس همراه و پشت سر بزرگانی دینمان و تحت اشراف و فرماندهی رهبر معظم انقلابمان ایده‌اله تعالی وارد این صحنه‌ها شویم.»[۲۹] وی در پاسخ به سوالی به عنوان چرا ظهور، هدف اصلی ظهور امام زمان را تحقق کامل مقوله‌ای به نام ملک می‌داند:
«در عالم مقوله‌ای است به نام ملک که به تدریج همه چیز را دارد در بر می‌گیرد…………. این ملک، مقطع به مقطع بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود تا در حوالی ظهور امام زمان، تمام زمین دنیا و زمین برزخ را فرا می‌گیرد و همین طور در خلال زمان بزرگتر می‌شود. امامت…….. به صورت ملک در می‌آید. امامت که آمد به خاطر ملک و برپایی ملک آمد. ملک همه چیز را دارد تحت تأثیر قرار می‌دهد ملک برنامه دارد برنامه ملک مراحل دارد ما باید بدانیم که الان در چه مرحله‌ای از برنامه ملک هستیم. در برنامه ملک خداوندی، ما درآستانه یک تحول بزرگ هستیم.»[۳۰]
وی معتقد است محدوده صفت ملک خداوندی در حال حاضر تا آسمان بوده و به زمین نمی‌رسد و تنها در صورتی به زمین می‌رسد که دنیا با قوانین برزخی اداره شود:
«صفت ملک در عوالم مختلف اداره امور را به دست می‌گیرد تا محدوده آسمانها که محدوده عالم برزخ هستی است ولی ملک هم بزرگ است و نمی‌تواند پایین‌تر از آسمانها بیاید. ملک خداوند نمی‌تواند در دنیای محض وارد شود. مگر زمانی که دنیا با قوانین برزخی اداره شود. یعنی در یوم الله ظهور و پس از اینکه توسط کلماتیون(رجعت کنندگان قبل از ظهور) دنیا با برزخ ترکیب شد. ولی ملک نمی‌تواند قبل از آن در دنیا واقع شود شما در هر جای قرآن ملک خداوندی را بیابید می‌بینید که این ملک در محدوده برزخ مطرح است اگر شما در آیات مربوطه واژه سماوات وارض را می‌یابید بدانید که آن ارض زمانی تحت ملک خداوندی قرار می‌گیرد که با قوانین برزخی اداره شود»[۳۱]
آقای یعقوبی ثمره ترکیب شدن برزخ با دنیا واداره شدن دنیا با قوانین برزخ را این گونه معرفی می‌کند:
« ما الان در مرحله‌ای از ملک خداوندی هستیم که باید قوانین برزخی به جای قوانین مادی حاکم شود در برنامه ملک خداوندی ما در آستانه یک تحول بزرگ هستیم به اصطلاح قرآن در آستانه یولج النهار فی اللیل هستیم باید روز همه جا را فرابگیرد و شب کنار زده شود شب پره‌ها هم باید با نور خورشید بمیرند و یا به سوراخهای برزخی سوق داده شوند……… در حوالی ظهور امام زمان(عج) که اصطلاحاً آخرالزمان یا پایان دنیا نامیده می‌شود برخی از جانوارانی که تا به حال بیدار نبوده اند و یا تا به حال اجازه رشد و نمو نداشته‌اند بیدار می‌شوند پس از مدت کوتاهی انسانهایی که فقط در افسانه‌ها خوانده‌ایم و یا در برخی از روایات وعده آمدن آنها داده شد بود بیدار می‌شوند. بعضی ازایشان از برزخ به دنیا می‌آیند بعضی‌ها که فوت کرده‌اند دوباره به دنیا رجعت می‌کنند بعضی از آنها هم از عالم ذر به دنیا می‌آیند.»[۳۲]
وی برای اثبات این گفته خود که قوانین دنیا در عصر ظهور تغییر خواهد کرد، چنین استدلال می‌کند:
«ماجرایی که در قسمت اینها تولوا فثم وجه الله توضیح داده می‌شود یک ماجرای عجیبی است. این فرمول، فرمول عادی نیست. این قانون رایج در زمان ظهور، قانون مادی نیست این قانون از قوانینی است که شاید شما بتوانید آن را در بعضی اوقات در برزخ پیدا کنید …………این قانون از قوانین برزخی است ……..عجیب است قانون دنیا عوض می‌شود، یعنی یکی از قوانین دنیا عوض شده است و در ارتباط با قوانین دنیا اینگونه نیست که فقط یک قانون عوض شود و بقیه قوانین سر جای خود باقی بماند بلکه در اینما تولوافتم وجه الله قوانین فیزیک به هم می‌ریزد حتی قوانین ریاضی به هم می‌ریزد و اگر این دو موضوع به هم بریزد قوانین بسیاری از علوم به هم می‌ریزد به چه دلیل این اتقاق می‌افتد؟ عرض می‌کنم  ببینید! امام چند نفر است؟ اگر امام یک نفر است چرا هر کسی به هر سمتی نگاه کند دارد امام را با چشم عادی می‌بیند؟ خود این قسمت  جای تعجب دارد……..به هر سمت که نگاه کنی در آنجا امام زمان را می‌یابی یعنی به هر سمت که نگاه کنی وجه الله در آنجا قرار داده شده است اگر بر طبق آیه اینما تولوا فثم وجه‌الله، وجه الله در همه جا باشد، این یعنی جاری شدن یک قانون برزخی در دنیا. یعنی ظاهر شدن اشیاء با وجه برزخی‌شان در دنیا و درنهایت معنای آن این می‌شود که خداوند علیم قوانین برزخی و به تبع آن اشیاء برزخی را در دنیا جاری می‌کند و وقوع این ماجرا یعنی جریان قوانین برزخی به دنیا و به تبع آن، جریان اشیاء و جزئیات برزخی در دنیا.»[۳۳]
منظور آقای یعقوبی از سخنان فوق این است که امام زمان بر طبق بعضی احادیث وجه الله است و آیه مبارکه اینمها تولوا فثم وجه الله می‌فرماید وجه خدا همه جا حضور دارد. بنابراین در عصر ظهور شما به هر سمت که نگاه کنید امام زمان را آنجا خواهید دید و این امر،یعنی انیکه قانون عادی «حضور یک شخص فقط دریک جا» تغییر می‌کند و تغییر این قانون مستلزم تغییر همه قوانین حاکم بر دنیا می‌باشد. و برای بطلان این سخنان کافی است بدانیم که امام زمان و سایرامامان شیعه، به این خاطر که هرگز نمی‌میرند به عنوان وجه الله خوانده شده‌اند. یعنی همان گونه که وجه الله بر مفاد آیه کل شی هالک الاوجهه مرگ (هلاک) ندارد امامان شیعه نیز مرگ یا هلاک نخواهند داشت. و از آنجا که چنین چیزی ممکن نمی‌باشد یعنی شمردن برای همه انسانها وجود دارد، خود امامان درصدد توضیح این مطلب برآمده و وجه‌الله را در آیه به معنای دین خدا  گرفته‌اند. زیرا خداوند بالاتر از آن است که وجهی داشته باشد.[۳۴] به عبارت دیگر امامان شیعه به دلیل اینکه سرچشمه دین خدا بوده و دین خدا آنها نیز فنا ندارد فنا نخواهند داشت و تشبیه امام معصوم به وجه الله، نسبت به مسئله عدم هلاک،(مرگ) به این معنا نیست که هر صفتی که برای وجه الله ذکر گردید برای امام هم صادق می‌باشد. در غیر این‌صورت آیاتی[۳۵] که منظور از وجه الله در آنها قصد قربت به خدا می‌باشد باید امام زمان را نیز در بر‌بگیرد. بدین معنا که دادن زکات که در این آیات آمده است باید به قصد قربت به امام زمان هم باشد. و چنین چیزی قطعاً شرک است .

یکی دیگر از مسائلی که در مباحث به سوی ظهور آقای یعقوبی قابل توجه بوده نقشی است که وی در برپایی ظهور برای انبیاء گذشته قایل شده است. وی هدف رسالت پیامبران اولوالعزم را حرکت دادن جن و انس به سوی ظهور امام زمان می‌داند:

«می‌دانید کار اولوالعزم من الرسل چیست کارش این است که کل انس و جن در تمام زمانها را به سمت ظهور حرکت دهد»[۳۶] «انبیاء وظیفه داشتند ابتدا با ماجرای ظهور آشنا شوند سپس با تمام جنبه‌هایی که برایشان میسر است یعنی با روحشان، با توجهشان با برزخشان و با فکرشان به سمت ظهور حرکت کنند و به سرزمین ظهور برسند. انبیاء از هزاران سال پیش تمام جنبه‌های خود بجز جسم مادی و جسم دخانی خود را به سرزمین ظهور رسانده بودند و در آنجا و در آن حال و هوا زندگی می‌کردند. یعنی در قسمت اول با ماجرای ظهور آشنا شوند و در قسمت دوم در حال و هوای ظهور قرار گیرند و چنان رفتار کنند که گویی دارند در زمان ظهور زندگی می‌کنند. علاوه بر اینها، در قسمت سوم مأموریت داشتند که قومشان را با ماجرای ظهور آشنا کنند و در مرحله چهارم مأموریت داشتند که قومشان را به سمت ظهور حرکت دهند.»[۳۷] «موسی باید ماجرای برپایی ظهور را عملاً در قومش و در قالب یک ماجرای کوچکتر اجرا کند عملاً قومش را با ماجرای ظهور آشنا کند……….. موسی در قالب یک ماجرای نمادین و در عرصه‌ای به پهنای حدود دو کشور(فلسطین و مصر) قومش را حرکت می‌دهد. ماجرای برپایی ظهور و روش حرکت به سوی ظهور را عملاً ترسیم می‌کند. او دو هدف دارد. هدف اولش این است که در قالب یک ماکت، مردم را به سوی ظهور حرکت دهد و نقاط قوت و ضعف تفکر خودش، فعل خودش و توانهای خودش را در این ماجرا ببیند. موضوع دوم اینجاست که عملاً به قومش آموزش به سوی ظهور دهد این سوال برای‌تان پررنگ باشد که چرا موسی چنین وظیفةای دارد؟…………..جواب این ماجرا ……….فقط و فقط با یک معرفت قابل حل است و آن مقوله رجعت می‌باشد. موسی که در حدود سه هزار سال پیش زندگی می‌کرد او یکی ازکارگزاران اصلی ظهور مهدی است لذا قبلاً به دنیا فرستاده شده تا در قالب یک مانور، ماجرای برپایی ظهور را تمرین کند در حوالی ظهور،‌ قوم بنی اسرائیل باید رجعت کنند آنها باید رجعت کنند و باید در بطن ماجرای ظهورقرار گیرند. لذا آنها به مانور برپایی ظهور مبتلاً شوند.»[۳۸] وی همچنین نقش پیامبران اولوالعزم در برپایی ظهور را این گونه ذکر می‌کند:«نوح دربین چهار اولوالعزم من الرسل…….مهندس ظهور است مهندس برپایی ظهور است. ابراهیم مربی برپایی ظهور است. و موسی خزانه دار برپایی ظهور است. عیسی فرمانده برپایی ظهور است.»[۳۹] آقای یعقوبی برای اثبات ادعای خود مبنی بر رحمت موسی قبل ازظهور به آیه ۵ سوره ابراهیم (و لقد ارسلنا موسی بایاتنا ان اخرج قومک من الظلمات الی النور و ذکر هم بایام الله ان فی ذلک لایات لکل صبار شکور) استناد می‌کند وی در توضیح آیه فوق چنین می‌گوید:«در این آیه خداوند معنای رسالت را مطرح می‌فرماید رسالت در قبال ظهور معنی دارد در این آیه می‌بینم این همه رسولان که آمدند رسالتشان برای ماجرای ظهور است نبوتشان بیشتر بازمان خودشان ارتباط دارد ولی رسالتشان در زمان ظهور است»[۴۰] و علتی که باعث شده وی رسالت موسی را حرکت به سوی ظهور بداند روایاتی است که در ذیل این آیه وارد شده و یکی از موارد ایام الله را یوم القائم[۴۱] یا یوم یقوم القائم[۴۲] می‌داند آقای یعقوبی با استناد به این روایات، معتقد است اصل هدف موسی از رسالت آشنا کردن قوم با حادثه ظهور امام زمان و بلکه انداختن آنها در کوران جریان برپایی ظهور بوده است و با این همه از گنار هم گذاشتن این آیه در این روایات نمی‌توان استفاده نمود که موسی و قوم بنی‌اسرائیل در آخرالزمان رجعت خواهند نموده و آنچه که آقای یعقوبی را به این نتیجه رسانده، سخنی از پیامبر اسلام درباره تکرار شدن هر آنچه که بر قوم بنی اسرائیل گذشته در امت اسلام می‌باشد. پیامبر گرامی اسلام فرموده است: هر چیزی که برقوم بنی اسرائیل گذشته است عیناً و قدم در امت اسلام هم جاری خواهد شد.[۴۳] وی از این سخن پیامبر، نتیجه گرفته است پس باید موسی و قوم بنی اسرائیل در حوالی ظهور رجعت نموده و نقش مهمی را در برپایی ظهور ایفاء نمایند. ولی آقای یعقوبی اشتباه همیشگی خود را در اینجا هم مرتکب شده و  وجه تشبیه را در سخن پیامبر نادیده گرفته و تشبیه را در همه جهات سرایت داده است غافل از اینکه منظور پیامبر اسلام از اتفاق افتادن حوادث قوم بنی اسرائیل در امت اسلام فرقه فرقه شدن امت اسلامی است چنانکه در قوم بنی اسرائیل نیز این اتفاق افتاده است. ای کاش آقای یعقوبی دقت بیشتری در ادامه سخن پیامبر می‌نمود تا دچار این اشتباه نمی‌شد[۴۴] نا گفته  نماند که آقای یعقوبی دلیل دیگری نیز برای این عقیده خود که قوم بنی اسرائیل در آخرالزمان و قبل از ظهور امام زمان رجعت خواهند کرد ذکر می‌کند و آن روایتی است که در ذیل آیه مبارکه« و من قوم موسی امة یهدون بالحق و به یعدلون»[۴۵] از امام صادق بدین مضون نقل شده است:«وقتی که قائم آل محمد قیام نمایداز پشت کعبه بیست و هفت مرد خارج می‌شوند که پانزده نفر آنها از قوم موسی هستند همانا که به حق هدایت شده و به آن باز می‌گشتند……..»[۴۶] ولی همانطور که درحدیث آمده است اولاً این رجعت تنها به پانزده نفر اختصاص دارد نه همه قوم بنی اسرائیل ثانیاً این رجعت بعد از ظهور امام زمان اتفاق خواهد افتاد نه قبل ازآن و به هدف برپایی ظهور امام زمان.

یکی دیگر از مسائلی که در مباحث به سوی ظهور بسیار پررنگ مطرح شده مسئله وقایع قبل از ظهور یا تغییرات در عالم قبل از ظهور است. آقای یعقوبی ابتدا این وقایع و تغییرات را درد و بخش« در عالم چه خواهد شد؟» و «درموجود است چه خواهد شد؟» مورد بحث قرار داده و در بخش اول معتقد است:«سالها قبل از ظهور امام زمان تغییرات در قوانین عمق عالم زیاد می‌شود. با ترکیب عالم مادی زعالم ؟؟؟؟؟، تغییرات زیاد و زیادتر شده تا با ماجرای ظهور امام زمان به اوج می‌رسد………در ابتدای تغییرات به سوی ملک کبیر، عالم عجل باید حجیم شود لذا ابتدا عالم عجل که منطبق با عالم مادی است عالم دخان را هم فرا می‌گیرد………… عالم عجل الان در عالم مادی است اما در راستای حجیم شدنش به سوی ملک کبیر……….. ابتدا عالم دخان را در بر می‌گیرد و آن را تحت تأثیر خودش قرار می‌دهد و یا به عبارت دیگر ضمیمه خودش می‌کند سپس این مجموعه با برزخ ترکیب می‌شود. در مرحله بعدی قبل از هور امام، این مجموعه جدید، با عالم ملائک ترکیب می‌شود. با ماجرای نفخ صور اول، عالم ملکوت هم با این مجموعه قبلی ترکیب می‌شود. این مجموعه‌ای که مجموع بین عالم ارواح و عالم ملائک و عالم برزخ و عالم دخان و عالم مادی است در زمان دیگر این عالم جدید، عوالم قبل از آن نیست همه با هم یکی شده‌اند یک عالم شده‌اند سپس این عالم با ملکوت ترکیب می‌شود با ماجرای نفخ صور دوم این مجموعه با عالم عرش یا زمین عرش ترکیب می‌شود چون زمین عرش خیلی بزرگ است لذا تغییراتی هم که حاصل می‌شود به تبع این ترکیب بسیار زیاد است»[۴۷] و درباره بخش دوم نیز چنین می‌گوید:«تغییراتی که در موجودات عمق عالم واقع می‌شود تبعه تغییرات در عوالم  هستی است…….. جنب ابتدا عالم مادی با عالم دخان ترکیب می‌شود…….(به تبع آن) موجودات دخانی نمود مادی پیدا می‌کنند……….انسانها با ماجراهای جدید و با موجودات جدید به صورت مادی مواجه می‌شوند. موجودات دخانی حوادثی را ایجاد می‌کنند اثراتی می‌گذارند شروع به یکه تازی و اذیت و آزار می‌کنند. انسان با این ماجرا آشنا نیست. مدتی طول می‌کشد تا از گیجی در آید و آشنا شود. ما این مدت را که حدود دو سال طول می‌کشد با عنوان دوره انطباق نام می‌بریم. دوران افتتاح به آن نمی‌گوییم دوران افتتاح با ماجرای انقلاب اسلامی ایران در  سال ۱۳۵۷ انجام شده است اما چرا دوران انطباق؟ چون در این زمان بشر دنبال این است که بداند چه شده است چه اتفاقی افتاده است………….اینها که مادی شده‌اند چه کسانی هستند چگونه می‌شود با آنها در افتاد…..چه جور می‌شود بر صحنه غلبه کرد و حاکم صحنه شد………..پس از طی این مدت (دو، سه سال) که با انواع موجوادت آشنا شد……….دغدغه‌اش عوض می‌شود……………مقوله دیگری دغدغه انسانی می‌شود و آن اینکه حالا برای این ماجرای جدید، چگونه خود و دیگران را تربیت کنیم. چند سالی مقوله تربیت مقوله اصلی خواهد بود…………بعد از چند سال کوتاهی، که این تربیت‌ها انجام شد و افراد سعی کردند که خودشان را رشد دهند……ناگزیر از جبهه بندی و صف‌آرایی هستند لذا دو جبهه بزرگ تشکیل می‌شود……….یکی جبهه حق و یکی جبهه باطل. لذا دوران سوم، جبهه بندی لشگر حق و لشگر باطل در مقابل همدیگر است ……….بعد از اینکه جبهه بندی‌ها انجام شد جنگ‌های مختلفی – حدود پنچ سری جنگ – بین لشکر حق و لشکر باطل انجام می‌شود…….بعد از این پنج سری جنگ، باطل تا حد زیادی پس زده و جبهه باطل نابود می‌شود افراد باطل تا حدی هستند ولی جبهه آنها، دیگر از هم گسته می‌شود بعد از آن دوره جدیدی پیش می‌آید. در این دوره افراد باید سعی کنند که این سالهای گذشته و سه دوره قبل یا کلاً دورانهای گذشته بازنگری کنند این دوره دوره بازنگری و سازماندهی جدید است به خصوص که رجعتها هم در این دوره شروع می‌شود…………از اواخر سری پنجم جنگهای بین دو جبهه حق و باطل با رجعت عیسی به صورت مادی، رجعتها شروع می‌شود پس این دوره جدید دوره بازنگری وسازماندهی جدیداست.بازنگری به علت اینکه ببینند چه شده است، از چه مسیری جلو آمدیم؟‌ نقاط ضعف و قوتمان چه بوده است؟ و برای آینده چه باید کنیم؟ به خاطر رجعت کنندگان، هر کدام از آنها که بیایند ؟؟؟ هستند برای خودشان، قوایی دارند اجازاتی دارند توان‌هایی دارند بعضی‌ها لشکریانی دارند……..این هم مرحله چهارم، بعد از مرحله چهارم، جنگهای شدید زمان ظهور واقع می‌شود مرحله پنجم جنگهای عظیم زمان ظهور است. در این دوران پنجم جنگهای شدید زمان ظهور به یوم الله ظهور منتهی می‌شود که درطی چند روز قوانینی جدید، با سرعت در میدان می‌آید چه بسا بعضی از قوانین زمان ظهور در همان ساعت و دقایق اولیه ظهور انجام می‌شود. بعضی از قوانین هم در خلال چند زوز آینده‌اش در مجموع در آن چند روز به قدری تغییر قوانین واقع می‌شود که صحنه با قبل بسیار متفاوت می‌شود ما باید یوم الله ظهور به بعد را یک دوره جدید بگوئیم. دوره یوم الله ظهور، دوره ششم است»[۴۸]  آقای یعقوبی در یک دسته بندی دیگری و به مناسبت بحث از تأثیر و نقش انبیاء اولوالعزم درروند پیرایش ظهور، ماجراهای قبل از ظهور را به شکل دیگری دسته بندی می‌کند:« در این دسته بندی جدید، کل وقایع قبل از ظهور را به چهار مقطع تقسیم می‌کنیم یک مقطع، مقطع نوحی، مقطع دوم، مقطع ابراهیمی. مقطع سوم، مقطع موسوی. مقطع چهارم: مقطع عیسوی……….. مقطع نوعی همان دوره انطباق است مقطع ابراهیمی همان دوره تربیت است. مقطع موسوی همان جبهه‌بندی لشکریان حق و باطل است و مقطع عیسوی، شامل مقاطع چهارم و پنجم یعنی شروع رجعتها برای سازماندهی جدید و جنگهای شدید زمان ظهور است ……….. هدف مقطع نوحی برپایی صحنه‌های مناسب برای رشد است……….برای اینکه مقطع نوعی بپا شود باید صحنه‌های مناسب برای رشد برپا شود. باید طوفانهای عظیم در دنیا راه بیافتد یعنی همان رفتاری نوعی به عبارت دیگر نوع زمانی که رجعت می‌کند و بر می‌گردد همان نتیجه و تجربه ای را که در زمانهای گذشته کرده بود دوباره به معرض ظهور می‌گذارد ایشان در چند هزار سال پیش به این نتیجه رسیده بود که کسانی که ایمان نمی‌آورند باید مشمول طوفان عظیم شوند لذا در این زمان هم کارش را با این ماجرا شروع می‌کند ……….همان طوفانهای عظیم را برپا می‌کند. ایشان در زمان حیاط قبلی خودش باطوفانهای عظیمی که بپا کرد عالم دخان را از عالم مادی جدا نمود. درسری جدید هم که ایشان تشریف می‌آورند قبل از تشریف فرمایی و حضور مادیشان اثر گذاری خواهند داشت……….و دوباره طوفان‌های عظیم را بپا می‌کند……….. برای اینکه این طوفانهای عظیم به  پا شود باید عالم دخان با عالم مادی ترکیب شود باید دخانیها در عالم مادی بسیار اثر گذرا باشند عمده جمعیت دخانی شیاطین هستند.

خذف مقطع ابراهیمی تعلیم و تربیت و رشد در آن صحنه‌های به پا شده می‌باشد در مقطع ابراهیمی ……..انسانها باید با مقوله ای به نام ؟؟؟؟؟؟؟؟ آشنا شوند و بلکه باید عملاً ؟؟؟؟؟؟؟ شوند برای اینکه این ماجرا واقع شود دخانیها مرئی می‌شوند …..تجر پیدا می‌کنند …….مادی می‌شوند و نمود مادی پیدا می‌کنند یعنی یک چیزی فراتر از مرئی شدن در مقطع نوعی موجودات دخانی و اشیاء دخانی و سرزمینهای دخانی صرفاً در عالم مادی اثر می‌گذارند ولی دیده نمی‌شوند لکن در مقطع ابراهیمی علاوه بر اثر گذاری، مرئی هم می‌شوند و نمود مادی هم پیدا می‌کنند در چنین صحنه‌ای درگیرها شدید می‌شود دشمن هم اثر می‌گذارد و هم دیده می‌شود و در آن زمان جنگها شدید می‌شود.

هدف مقطع موسوی جنگهای شدید جن و انس درقالب جنگهای حق و باطل است موسی که اثر گذاری خودشان را شروع می‌کنند  چشمه‌ای از رفتارهای قبلی خود را به عبارت دقیق‌تر، کامل شده‌ای از رفتارهای قبلی خودشان را نشان می‌دهد اینان در دوره قبلی زندگی خودشان جنگهای شدیدی با فرعونیان داشتند…….درماجرای اهالی آخرالزمان ایشان بانی جنگهای شدید جن و انس در قالب لشکرهای حق و باطل هستند………….برای اینکه بانی جنگهای شدید جن وانس درقالب لشکرهای حق و باطل هستند……..برای اینکه این کار انجام شود عالم دخان با عالم مادی باید شدید ترکیب شوند باید شدیدتر در هم فرو بروند و شدیدتر با هم ترکیب شوند. دوره موسوی اوج ترکیب عالم دخان با عالم مادی و به تبع، رشد توان‌های مادی و دخانی جن و انس است.
هدف مقطع عیسوی کشاندن تمام جن وانس و دیگر موجودات و حتی اموالشان به صحنه‌هایی قابل و مبین برای رویارویی است. برای اینکه این کار انجام شود عیسی که بانی و مسئول این قسمت هستند رفتاری قوی‌تر از آن چیزی که ۲۰۰۰ سال پیش انجام می‌دادند را انجام می‌دهند. در آن زمان ایشان مرده زنده می‌کردند در این زمان رجتها را باعث می‌شوند. تمام اموات را به دنیا بر‌می‌گردانند البته آن امواتی که خوبان محض و کفار محض هستند و آنهایی که بینا بین هستند در برزخ ؟؟ مانند تا در قیامت به حسابشان رسیدگی شود. بله کلاً برای اینکه این هدف عیسی واقع شود باید عالم برزخ و ملائک با عوالم عمق ترکیب شوند و به تبع آن باید رجعتها راقع شود.[۴۹] آقای یعقوبی پس از اینکه از ذکر مقاطع چهارگانه چند دلیل برای تحقق این مقاطع، قبل از ظهور، بدین شرح ذکر می‌کند:«اولین دلیل این است که دیده‌ها حاکی از این است که ماجرا به این صورت انجام می‌شود و این محکمترین دلیل برای خود بنده است دلیل دوم این است که امام زمان به استناد آیه و حسن اولئک رفیقاً[۵۰] با یاورانشان رفاقتی رفتار می‌کنند[۵۱] مانند یک پادشاه متکبر رفتار نمی‌کنند بلکه رفاقتی رفتار می‌‌کنند وقتی رفیق می‌خواهد درجایی کاری انجام دهد ابتدا رفقایش را صدا می‌کند و به آنها می‌گوید:‌بیاید با هم باشیم امام زمان می‌خواهند ظهورشان را به پا کنند بهترین رفقای امام (علیه السلام) نوح و ابراهیم و موسی وعیسی هستند لذا امام زمان حتماً این بزرگواران را وارد صحنه می‌کنند.
دلیل سوم: امام مربی انبیاء و رسل هستند و آنها را تعلیم و تربیت کرده‌اند لذا مربی در صحنه امتحان، حتماً شاگردانش و به خصوص بهترین شاگردان خود را به میدان می‌آورند تا امتحان دهند.
دلیل چهارم: نوح و ابراهیم و موسی و عیسی محصول تربیت مربیان عالم هستند آنها محصول تربیت اهل بیت هستند لذا امام زمان در نمایشگاه عظیم قبل از ظهور محصولات تربیتی خویش را عرضه می‌کنند. اسوه‌ترین تربیت شدگان خود را عرضه می‌کنند دلیل پنجم این است که انبیاء با اهل بیت عصمت و طهارت پیمان تصرت، پیمان یگانگی و پیمان خدمت بسته‌اند عهد کرده‌اند که برای اهل بیت کار کنند و اهل بیت کریم تر از آن هستند که درقبال این بزرگواران  وفای به عهد نکنند. نوح چند قرن برای اهل بیت زندگی کرد انصاف نیست که اهل بیت جناب نوح را فراموش کنند انصاف نیست که اهل بیت نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و حتی دیگر انبیاء و رسل را فراموش کنند و یقیناً فراموش نمی‌کنند و آنها را در میدان می‌آورند[۵۲].» دلیل اول آقای یعقوبی چنانکه خود وی نیز تصریح می‌کند تنها در حدی است که شاید بتواند خود او را قانع و ملزم نماید. سایر دلایل وی نیز ذوقیاتی بیش نبوده و در حدی نیستند که شأنیت نقد و بررسی را داشته باشند.
ثانیاً : در نقد این سخنان، کافیست که تناقضات آنها را بیان کنیم. مثلاً آقای یعقوبی در تقسیم بندی اول در بیان خصوصیات مقطع سوم از سویی می‌گوید: بعد از پنج سری جنگ بین جبهه حق و باطل، جبهه باطل نابود می‌شود هر چند افراد این جبهه هنوز تا حدی هستند و از سویی دیگرمرحله پنجم را مرحله جنگ‌های شدید و عظیم زمان ظهور می‌داند. در حالیکه اگر در مقطع سوم جبهه باطل نابود شده باشد نباید در مرحله پنجم جنگ شدیدی رخ بدهد. زیرا در جبهه حق هیچ پس رفتی اتفاق نیفتاده است تا باطل بتواند تجدید قوا و تجدید سازماندهی کند.
نمونه دیگری که می‌توان ذکر نموده این است که ظاهر تقسیم آقای یعقوبی این است که مقاطع قبل از ظهور مرحله‌ای بوده و یکی پس از دیگری تحقیق می‌یابد. از این رو مقطع نوحی قبل از مقطع عیسوی تحقق می‌یابد. آقای یعقوبی معتقداست برای برپایی مقطع نوحی باید طوفانهای عظیم در دنیا به راه بیفتد و نوح که رجعت کرد همان طوفانهای عظیم را دوباره بپا می‌کند. از سویی دیگر معتقد است رجتعتها در مقطع عیسوی تحقق خواهد یافت بنابراین برای برپایی مقطع نوحی نوح باید رجعت نماید و رجعت نوح در مقطع عیسوی تحقق پیدا می‌کند. از این سخنان نتیجه گرفته می‌شود که تحقق مقطع نوحی در گرو تحقق مقطع عیسوی است در حالی مرحله‌ای بودن تحقق مقاطع قبل از ظهور اقتضاء می‌کند که مقطع نوحی قبل از مقطع عیسوی واقع شود زیرا تا نوح رجعت نکند عیسی رجعت نخواهد کرد و درباره مقطع موسوی نیز عیناً همین اشکال وارد است. ممکن است آقای یعقوبی در جواب این اشکال بگوید که برای تحقق مقطع نوحی رجعت نوح لازم نمی‌باشد بلکه اثرگذاری نوح لازم است که این امر بدون رجعت هم ممکن است ولی خود وی تصریح می‌کند که نوح در رجعت خود طوفان‌های عظیمی را به پا می‌کند. به علاوه اگر بپا کردن طوفان نیازمند رجعت نبوده و توان و نقش نوح هم در برپایی ظهور، در بپا کردن طوفان برای زمینه سازی رشد خلاصه  می‌شود دیگر نیازی نیست در مقطع عیسوی نوح رجعت نماید. زیرا نوح نقش خود را در برپایی ظهور با ایجاد طوفانهای عظیم قبلاً ایفاء نموده است. مگر اینکه بگوئیم آقای یعقوبی نقش جدیدی را در سناریوی به سوی ظهور برای برای نوح طراحی کرده و نوح باید برای ایفای نقش جدید خود رجعت نماید.
«خبر دادن از آینده»
یکی از مسائل که در سخنان آقای یعقوبی برجسته‌تر ازبخشهای دیگر می‌باشد مسئله خبردادن از آینده و همچنین اموری است که قابل اثبات نمی‌باشد «در هر هفته فقط یک مهمانی در برزخ برگزار می‌شود. آنهم در شب جمعه بعد از نماز مغرب و عشاء، آنهم در کربلا در برزخ کربلا خوبان آنجا به گرد امام حسین صلوات الله علیه جمع می‌شوند امام تقریباً هر شب جمعه اشاره می‌کنند که ببنید زمینی‌ها چه کرا دارند می‌کنند، مردم در دنیا چه کار دارند می‌کنند»[۵۳] شیاطین قسم خورده‌اند که خانواده‌های شیعیان را از هم بپاشند عزیزان را از هم بپاشند عزیزان من به هوش باشید وقتی که خانواده شیعه‌ای اختلاف به اختلاف می‌افتد و خدای ناکرده  کارشان به جدایی کشیده می‌شود می‌دانید چه می‌شود، شیاطین اهل لباس و اینها نیستند یک چیزی دور عورتشان هست خیلی کثیفند. دیده‌اید بعضی از آدمها را کنار خیابانها، دو سه سال است که به حمام نرفته‌اند صورتشان سیاه است و لباسهایشان پاره پاره است شیاطین تقریباً به این صورت هستند بلکه از این بدتر، یک چیزی دور عورتشان هست، دم بلندی دارند موهایشان بسیار ژولیده، بدتر و زشت‌تر از بعضی آدمها …..از لحاظ وضع ظاهر خیلی شبیه به بعضی از قبایل بدوی هستند به اینها می‌آیند جیغ می‌زنند بالا و پائین می‌پرند و هلهله می‌کنند جیغ می‌زنند و به رئیسشان می‌گویند که ما موفق شدیم بین یک خانواده شیعه اختلاف بیندازیم»[۵۴] «از زمان انقلاب اسلامی ایران ماجرا عوض شده است….. بدانید که انقلاب اسلامی یعنی از جنس زمینه‌های ظهور امام زمان،

علی یعقوبی کیست؟ فریب ها و ادعاها! (۳)
یکی از نکات جالب ادعاهای علی یعقوبی چگونگی حضور حضرت موسی در مجلس ادعایی وی است . یعقوبی  در این باره چنین می‌گوید:«ان شاء الله موسی بیاید یک مشت به ما بزند و بگوید شما چرا سر من را فاش می‌کنی، می‌گویم موسی جان! شما اگر توان داری برو این شارون که به اسم شما جنایت می‌کند ...
یکی از نکات جالب ادعاهای علی یعقوبی چگونگی حضور حضرت موسی در مجلس ادعایی وی است . یعقوبی  در این باره چنین می‌گوید:«ان شاء الله موسی بیاید یک مشت به ما بزند و بگوید شما چرا سر من را فاش می‌کنی، می‌گویم موسی جان! شما اگر توان داری برو این شارون که به اسم شما جنایت می‌کند جمع و جورش کن من یواش یواش دارم عصبانی می‌شم‌ها جناب موسی. نذار من عصبانی بشم. شاید بگید اگر عصبانی بشی چی می‌شه؟‌خب، خدا می‌دونه چی می‌شه یک شارونی بسازم با توکل به خدا به هر حال من گفتم شما هم باور نکنید چون باور کردنش بهتون فشار می‌آره ……… من این قسمت را برای شما نگفتم آقایان علماء آقایان محققین من این را برای شما نگفتم شما اصلاً این قسمت را فاکتور بگیرید این قسمت، شنونده جناب موسی علیه السلام است که تو این شب‌ها اصلاً تو کربلا پیدایش نمی‌شود، شبهای جمعه. چون هر کس بهش می‌گه: آخه موشی تو هم؟! از خوبان که کربلا جمعند. آخر موسی تو چرا کاری نکردی؟! به خاطر اینکه گرفتار کلام این و آن نشی روش نمی‌شه تو کربلا بیاد. غریبانه میاد، در حوالی کربلا قدم می‌زند شاید به بشقاب غذا یکی ببره یواشکی بهش بگه که بیا آقایی که جثه موسی داری یه چیزی انداختی روی خودت، کسی نشناسه، همه چیزت شبیه موسی است ولی خدا می‌دونه اسمت چیه. بیا این بشقاب غذا را امام دادند برای شما. بگیرو  برو دیگر از این کارها نکن. به هر حال ان شاءالله که موسی علیه السلام این جانواران را جمع و جور کنه.»
«حمله به مجلس خبرگان»
یکی دیگر از خصوصیات علی یعقوبی حمله به مجلس خبرگان است وی بر این باور است که ولی جامعه اسلامی باید از سوی امام زمان تعیین شود و اعضای مجلس خبرگان به دلیل اینکه معنای ولایت فقیه را فهمیده‌اند حق خود می‌دانند که در تعیین رهبری دخالت کنند. از همین رو با بی شرمی تمام ، احکام این مجلس را با مصوبات سقیفه بنی ساعده برابر می‌داند:« مجلس خبرگان در نظام عالم حکم سقیفه بنی ساعده را دارد.»[۱] « قیمت مجلس خبرگان قیمت سقیفه بنی ساعده است و افراد مجلس خبرگان در نظام عالم قیمت افراد سقیفه بنی ساعده را پیدا می‌کنند ………… مجلس خبرگان مقوله‌ای است بسیار منفی، بسیار زشت بسیار جهنمی.»[۲]
یعقوبی علت حمله خود به مجلس خبرگان را عدم درک صحیح آنها از معنای ولایت فقیه می‌داند و معتقد است اعضای خبرگان مفهوم واقعی ولایت فقیه را نفیهمیده‌اند: « این ماها هستیم از معارف بی خبران که می‌گوییم ولی فقیه هم باید حساب پس بدهد. نه عزیز من، اگر شما واقعاً می‌فهمید ولایت فقیه یعنی چه؟ آن موقع می‌فهمیدید دارید بی‌احترامی می‌کنید………… بنده عرض می‌کنم علمای شیعه ولایت ومطلقه فقیه را نفهمیده‌اند اگر  فهمیده بودند این حرف را نمی‌زدند اگر فهمیده بودند جسارت نمی‌کردند که ولایت فقیه را باید بازخواست کرد…………به مجلس خبرگان رهبری بنده اعتراض دارم. آقایان خبرگان رهبری! شما در چه خبره هستید؟ در دین خدا؟ شما می‌فهمید حاکم یعنی چه؟‌بنده خیلی شدید به مجلس خبرگان اعتراض دارم. قبولشان ندارم‌ها. خبرگان حق ندارد حاکم الهی را انتخاب کنند. حاکم را خدا انتخاب می‌کند و رهبر معظم انقلاب را امام زمان انتخاب کرده…………به مجلس خبرگان چه ربطی دارد؟ ……..مجلس خبرگان این وسط چه کاره است چون حریم، حریم ولایت فقیه هست. من آقایان خبرگان را نفرین نمی‌کنم و گرنه نفرینم هم سریع می‌گیرد.»[۳]
یعقوبی که گفتیم از نظر سطح سواد ، به اذعان خودش هیچ تحصیلات حوزوی ندارد و تحصیلات کلاسیک وی نیز در حد دیپلم است، برخی مبانی را در این زمینه با یکدیگر مخلوط کرده است.
یکی از مشکلات شکل گیری فرقه ها همین بی سوادی است . اینان چون می دانند علما و اهل دانش در برابرشان موضع مخالف خواهند گرفت لذا نخستین تلاششان این است که نظر مخالفین را بی اعتبار نشان دهند. در زمینه بهائیت نیز دقیقا همین اتفاق افتاد. آنجا که نوری علما را همج رعاع می خواند و آنان را تضعیف می کرد تا مردم برای درک حقیقت این شخص مبادا تحت تاثیر نظر علما قرار گیرند .
خلاصه وی درک درستی از مفهوم ولایت فقیه نداشته و معنای مختلف ولایت را در بحث ولایت فقیه خلط کرده و مباحثی را که مربوط به ولایت تکوینی است درحوزه ولایت فقیه داخل نموده و به چنین نتیجه‌ای درباره مجلس خبرگان رسیده است:« …….انسان اول باید از سد موجودات دخانی عبور کند سپس وارد برزخ شود سپس برزخش را اصلاح و شفاف کند و سپس در ولایت برود.در آنجا فقط می‌تواند کار ولایی کند و نمی‌تواند آنچه را می‌بیند بیان کند چون ولایت به این سادگی قابل توضیح نیست کما اینکه امام (ره) که به ولایت رسانده شد نمی‌توانست توضیح دهید شما توضیح ولایت فقیه را از امام (ره) هم نمی‌یابید آن توضیحی که دست شما را بگیرد- ایشان دیده بود لذا می‌گفت: باور کنید که ولایت مطلقه است»[۴] یک موقع ما مقوله ولایت فقیه را با این معنا مطرح می‌کنیم که کسانی بیایند فقیهی عادل و دارای شرایط خاصی را به عنوان حاکم، به عنوان سرپرست بخشی از سرزمینهای مسلمین تعیین کنند چنین فردی………..توانش، توان یک بشر معمولی است . واقعاً چنین افرادی در صحنه‌های اجتماعی موفق می‌شوند؟ ……..از این جنبه با بحث ولایت فقیه آشنا هستیم………… در مورد معنای ولایت فقیه………..یک مقدار بیشتر باز کنیم………بعضی انسانها………. خداوند………….دستش را می‌گیرد، رشدش می‌دهد………….لطیف‌تر می‌کند و ارتقاء می‌دهد ………بالا می‌برد………….از یک حدی که او را  بالاتر برد……می‌تواند از دریای  بیکرانی  که در فراتر از عالم ارواح است بهره ببرد. به او ؟؟؟؟؟‌ از جنس آن عوالم می‌دهند یکی از مقوله‌هایی که بالاتر از ارواح مطرح است مقوله ولایت است……… یک موقع اشخاص را ارتقاء می‌دهند ت ابه آن بالا برسانند، به ولایت برسانند به دریایی بیکران ولایت  متصل کنند امام (ره) همان کسی که مقوله ولایت فقیه را در چند بحث و درس در عراق مطرح کرد…….. در سنین آخر عمرش با این مقوله جدید آشنا شد…………. خداوند ایشان را با مقوله ولایت مطلقه آشنا کرد. وقتی ولایت مطلقه باشد دیگر قابل بازخواست نیست،‌ آن کسیکه به او ولایت داده شده می‌تواند  بگوید آقا شما امروز نماز نخوان. باز خواستی از او نیست می‌تواند اعمالی انجام دهد که اگر کسی در عوالم پایین، بدون اذن شارع انجام بدهد شدیداً مورد بازخواست وعقوبت قرار گیرد. در نظام الهی، اگر کسی را به آنجا برسانند او می‌تواند اعمال ولایت بکند…… امام (ره) زمانی که از او در مورد ولایت مطلقه سؤال می‌شود  می‌فرماید: چه بگویم. ولی همین قدر بدایند که ……ولی فقیه در خیلی از چیزها می‌تواند دخل و تصرف کند….کسی که به آن ولایت مطلق رسانده بشود چه کارهایی می‌تواند انجام بدهد و مورد بازخواست نیست و کارش مورد تایید خداوند است….ولایت مطلقه با فقه، با آن اندازه‌ای که در حوزه‌های علمیه تدریس می‌شود. نمی‌خواند. در فقه صحبت از قوانین نسبتاً ثابت است در ولایت مطلقه صحبت از این است که  ولی مطلق………می‌تواند در قوانین فقهیی دخل و تصرف کند لذا امام این ماجرا را مسکوت گذاشت در حالیکه ولی فقیه بود…… حتی به این معنای دوم.»[۵] مطلب دیگری که در سخنان آقای یعقوبی وجود دارد و به نظر می‌رسد بیشتر زمینه سازی برای سیادت نیست و آقایی خودش می‌باشد این است که فقاهت را شرط لازم رهبری و ولایت نمی‌داند:«در هیچ جا شما نمی‌بینید که شخص به لحاظ فقاهتش ولایت داشته باشد …… اگر به امام ولایت داده شد که یقیناً داده شد، نه به لحاظ فقاهتشان بود، ……امام زمان به لحاظ صفاتی که در ایشان دیدند به ایشان (ولایت) عطا کردند به لحاظ صفاتی که در ایشان دیدند اگر می‌گوئیم امام (ره) ولایت داشت نه به لحاظ فقاهتشان اگر رهبر معظم انقلاب، ولایت دارند نه به لحاظ فقاهتشان است، نه به لحاظ مجلس خبرگان چون اینها در یک پله بالاتر (عوالم بالاتر) قیمت ندارد. ما نظام جمهوری اسلامی را چنان بنا کنیم که در عوالم بالاتر معنی داشته باشد.» [۶] « عموم طرفداران ولایت فقیه آقا را به عنوان ولی فقیه قبول دارند و می‌گویند که چون مجلس خبرگان تعییین کرده است ولی برای بنده این طریق نه قداست دارد و نه مشروعیت، آقا را به خاطر آن جنبه و معنای دوم قبول دارم چون تائیدات را از ورای عالم ارواح در مورد ایشان می‌بینم. خداوند مارا تا حدی با این مقوله‌ها و این جنسیت‌ها آشنا کرده است تا نگاه می‌کنیم فوری مشخص می‌شود که این جنس، عادی نیست ……. اگر شما هم این کلام بنده برایتان قابل اغتناء است از این جنبه ولایت فقیه را قبول داشته باشند که قیمتش از آن نوع اول خیلی بیشتر است. نوع اول مشروعیت ندارد قد است ندارد، چون انتخابی در دنیا است پایم را از بگذارم بیرون، در عالم برزخ، هر چه شخص گوید من ولی فقیه هستم می‌گویند در دنیا ولی فقیه بودی، …….اینجا یک رعیت هستی……….ولی در نوع دوم، شخص هم در دنیا حاکم است هم در برزخ چون آن کسی که به او ولایت داد………در برزخ هم همان شخص ولی است.»[۷] از این سخنان به خوبی معلوم می‌شود که آقای یعقوبی هنوز فرق ولایت تکوینی و تشریعی را نمی‌داند. زیرا ولایت تشریعی در برزخ اصلاً معنی ندارد . خواه ولایت دنیایی ولی را امام زمان عطاء کرده باشد یا مجلس خبرگان. زیرا شکی نیست که دایره تشریع و حاکمیت در اسلام، دایره دنیا بوده و شامل برزخ نمی‌شود. یعنی اصلاً در برزخ حاکمیت و ولایت و احکام شرع، موضوعیت ندارد تا نیازمند ولی فقیه باشد و ولایت تکوینی نیز که به افراد عطا می‌شود محدویت نداشته و همه افراد بشر می‌توانند در عرض همدیگر از چنین ولایتی برخوردار باشند.
ثانیاً: مقید کردن ولایت ازنوع دوم که علی یعقوبی می‌گوید به واژه فقیه کاری بیهوده است زیرا چنانکه خود وی نیز تصریح کرده است این ولایت به لحاظ صلاحیت ذایت و صفات تقوایی به فرد داده می‌شود خواه فقیه باشد یا نه. بنابراین نمی‌شود گفت شما ولایت فقیه را به معنای دوم قبول داشته باشید چون فقه و فقاهت در این نوع ولایت، هیچ اثری ندارد. چنانکه قبلاً اشاره شد سخنان معلوم می‌شود آقای یعقوبی درک دستی از ولایت و ولایت فقیه نداشته و مفاهیمی را درباره ولایت تکوینی مطرح می‌شود در حوزه مباحث ولایت تشریعی فقیه مطرح می‌کند. شاید گفتگو شود. منظور وی این است که ولی فقیه باید دارای ولایت تکوینی هم باشد تا بتواند مشکلات جامعه را حل کند. ولی به نظر می‌رسد آقای یعقوبی بسیار با هوش‌تر از آن است که این مسائل را درک ننماید. بنابراین به نظر می‌رسد به دنبال هدف دیگری است که با کنار هم گذاشتن سخنان وی شاید بتوان آن را کشف نمود. وی از یک سو می‌گوید ولی و سرپرست جامعه باید دارای ولایت از نوع دوم بوده تا قداست و ارزش داشته باشد . و چنین کسی توانش از توان یک انسان معمولی بالاتر بوده و می‌توان تصرفاتی بکند و اثراتی نیز به جا بگذارد. و از سوی دیگر، شرط فقاهت را به عنوان پیش نیاز ولی شدن منتفی می‌داند و معتقد است ولایت امام خمینی و مقام معظم رهبری به خاطر فقاهتشان نبوده و امام زمان آنها را به خاطر صفاتی که داشته‌اند به این مقام منصوب کرده و امام می‌تواند هر کسی را که خواست حتی اگر یک چوب خشک یا یک جوان باشد به عنوان ولی جامعه منصوب نماید و کسی حق اعتراض و دخالت ندارد. در کجا آمده که حکومت زیر مجموعه فقه است. کدام آیه را داریم؟ ! حالا اگر امام (ع) محبت می‌کنند و فقیهی را سرپرست جامعه قرار می‌دهند، همانگونه می‌تواند یک چوب خشک را هم قرار بدهند، می‌توانند یک جوان را هم قرار بدهند کما اینکه اسامه ۱۸ ساله را رهبر یک لشکر قرار دادند. حالا هم صلاح دانسته‌اند که اعلم فقهای زمانه را رهبر قرار بدهند روی چشممان. نه تنها حسادت نمی‌کنیم بلکه افتخار می‌کنیم. ولی این یک روال نیست که امام حتماً باید افقه فقهای زمانه را سرپرست جامعه قرار بدهند. چه بسا یک موقع یک بچه را سرپرست جامعه قرار بدهند. خودشان از جانب خدا اختیار دارند به دیگری چه ربطی دارد شما یک موقع می‌خواهید……….. وکیل‌تان را یک نوجوان قرار دهید یک جوان قرار دهید………. به کسی چه ربطی دارد آیا شما اختیار ندارید؟! چنانکه مشاهده شد وی تصریح می‌کند که رهبر جامعه اسلامی لازم نیست فقیه باشد و یک جوان هم می‌تواند به این مقام منصوب شود. تنها شرطی که برای ولی جامعه اسلامی به نظر آقای یعقوبی وجود دارد این است که با مقوله ولایت به معنای دوم آشنا بوده و به مقام ولایت مطلقه رسیده باشد و بتواند تصرفاتی در عالم انجام دهد. و چنانکه در چند سطر قبل از این اشاره شد وی مدی است از چنین ولایتی برخوردار بوده و تا طرف را ببیند می‌فهمد جنس او عادی است یا اینکه دستی در عالم ولایت دارد. وی همچنین تصریح می‌کند که امام زمان قسم خورده است که پس از مقام معظم رهبری، هیچ روحانیی را سرپرست جامعه قرار ندهد:« بگذارید تا عرض کنم: بعد از رهبر معظم انقلاب- این خبر صحیح و یقینی است- امام علیه السلام قسم خورده‌اند که دیگر هیچ روحانین را به عنوان سرپرست جامعه قرار نمی‌دهند.»[۸] وقتی همه این سخنان را در کنار هم قرار می‌دهیم به نتیجه‌ جالبی می‌رسیم!!!.
مسئله دیگری که درباره عقیده آقای یعقوبی در مسئله ولایت فقیه مطرح می‌باشد این است که وی معتقد است ولایت فقیه نصی بوده و امام زمان هرکس را انتخاب کند، حق ولایت بر مردم داشته و در غیر این صورت ولایت هیچ کس مشروعیت نخواهد داشت. وی همچنین معتقد است اگر فقاهت ملاک ولایت ولی باشد مدعی ولایت، زیاد خواهد شد:«ولایت فقیهی که بخواهد بر فقاهت استوار باشد مدعیان زیادی خواهد داشت. ننه قمر هم هوس می‌کند و می‌گوید چرا آقا ولی فقیه باشد و من نباشم.»[۹]
اگر نظریه وی درباره نصی بودن ولایت فقیه در عصر غیبت را بپذیریم سئوالی که مطرح می‌‌شود این است که چه راهی برای تشخیص ولی فقیه منصوب از مدعی دروغین وجود دارد؟ و ما چگونه می‌توانیم بفهمیم که امام علیه السلام چه کسی را منصوب فرموده است؟ بی تردید مقام ولایت داشته و مقام شامخی نزد مردم دارد. از این رو، تعدادی کسانی که بر پایه عقیده وی مدعی این مقام خواهند شد، بسیار بیشتر از تعداد کسانی است که بر پایه نظریه رایج درباره ولایت فقیه، مدعی می‌شوند زیرا بر طبق نظریه رایج، تنها فقهاء و آن هم در صورتی که مورد تأیید مجلس خبرگان قرار بگیرند مدعی خواهند شد ولی طبق نظریه وی نه تنها فقها بلکه کودکان و جوانان و حتی چوب‌های خشک هم، صلاحیت دارند که ولی فقیه شوند و به هیچ کس ربطی ندارد که امام زمان، حق خود را به چه کسی واگذار می‌کند. از این رو،تعداد ننه قمرهای مدعی ولایت و رهبری، بسیار بسیار بیشتر خواهد شد. هر کسی می‌تواند صبح از خواب برخیزد و ادعا کند امام علیه السلام مقام معظم رهبری را عزل و من را به عنوان ولی فقیه و رهبر جامعه منصوب نموده است. و هیچ کس و یا حداقل همگان دسترسی به امام ندارند. تا از حقیقت ماجرا پرس وجو کنند. تنها یک راه برای اثبات درستی یا نادرستی این ادعا‌ها باقی می‌ماند و آن هم رجوع به خود علی  یعقوبی است زیرا وی تصریح می‌کند که خداوند او را با این مقوله آشنا کرده و تا نگاه کند می‌توان تشخیص دهد که جنس شخص مدعی، عادی است یا نه، و همچنین، مورد تایید و رای عالم ارواح می‌باشد یا نه[۱۰]  آیا عاقلانه می‌باشد که مسئله رهبری جامعه را به نظرات مثل یعقوبی گره زده و منتظر بمانیم تا جناب ایشان چه خبری ازسوی امام زمان علیه السلام برای ما می‌آورد؟!!
یکی از مسائلی که یعقوبی مطرح می‌کند مسئله رجوع به امام زمان در عصر غیبت برای دریافت دستورات اسلام و احکام شرع است و این مسله را بسیار طلب کارانه مطرح نموده و مسائل مستحدثه را باید از خود امام علیه السلام پرسید ودلیل آن را نیز این می‌داند که حیطه این گونه مسائل حیطه حکومت است و حکومت زیر مجموعه فقه نمی‌باشد:« ای جوان …… تو باید بدانی که الان امام (ع) چه می‌خواهد شیعه تمام ما یحتاج را از امام می‌گیرد……. شیعه زندگیش را براساس خواست امام برپا می‌کند…….. خب ایشان الان چه می‌خواهند؟…… خوب همان احادیث اهل بیت ماضی را می‌خواهند؟!  صبر کن آقا، صبر کن مگر بارها در روایات نخوانده‌ای که شیعه باید به دنبال امام حی باشد مثالش را هم سن الان برای شما می‌زنم فرض کنید شما در زمان امام رضا هستید چهار روز پیش امام رضا شهید شدند ……..خب شما چکار می‌کنی؟ طبق احادیث می‌گویی من باید دنبال امام حی بگردم……و بگویم آقاجان آمده‌ام…………..ببینم شما چه می‌فرمائید………. خب ما در این زمان چه کار می‌کنیم؟! چرا آن خطیب به ما می‌گوید که ما …….کلی منابع فقهی داریم. ماشاءالله این همه فقیهه و متخصص داریم بیاییم بنشیم احکام و مسائل را از داخل آیات و احادیث به دست بیاوریم. مسائل مستحدثه را از داخل آیات و احادیث به دست بیاوریم. بنده عرض می‌کنم که شما دارید اشتباه می‌کنید. مسائل مستحدثه را باید از خود امام بپرسیم شاید بگوئید که آقا این را فقهاء می‌دانند عرض می‌کنم که این موضوع اصلاً مسئله فقهی نیست که شما دارید به فقها ارجاع می‌دهید و می‌گوئید که فقهاء می‌دانند. نه آقا این حرف چیست حیطه این موضوع. حیطه حکومت زیر مجموعه فقه است کدام آیه را داریم حالا اگر امام محبت می‌کنند و فقیهی را سرپرست جامعه قرار می‌دهند»[۱۱]
مسئله رجوع به امام حی از سوی یعقوبی دو گونه مطرح می‌شود گاهی می‌گوید علمای ما باید به امام زمان رجوع کنند و حکم آن حضرت را برای ما بازگو کنند نه اینکه به روایا ت مراجعه کرده و از آنها حکم شرعی، استنباط کنند.« ای فقهای شیعه من زمانی شما را به فقاهت قبول می‌کنم که حجة المهدی باشید…… ما نمی‌خواهیم آیت خدا باشی، بیا برای من حجت المهدی باشد گمشده من مهدی است……. نمی‌خواهد حجةالاسلام باشی من نمی‌خواهم آقا. نمی‌خواهم  اسلام را خودم از داخل کتابها پیدا می‌کنم من خودم می‌توانم آن چیز را که مکتوب است تا حدی پیدا کنم. اگر اشتباه بود خودم در قیامت جوابش را می‌دهم شما یک بار رساله نوشتی کافی است بس است دیگر. بیا از این به بعد برای من حجة المهدی باش. بیا دست من را بگیر و مرا به سوی مهدی ببر. بیا جامعه را به سوی مهدی دعوت کن. چرا این کار را نمی‌کنند؟ …… حرفتان این است که ای بابا چه کسی می‌تواند امام زمان را ببیند، امام زمان غایب است. نه عزیز من، شما خودتان را ضعیف و ذلیل می‌گیرید. شما دارید به خودتان و ما ظلم می‌کنید. بزرگترین‌ ظلم را شما دارید به ما می‌کنید. امام موقعیت حجت را برای شما قرار داده، شما استفاده نمی‌کنید. بعد از شما، شیطان بزرگترین ظلم را به ما می‌کند. دست بردارید. بیایید حجة المهدی باشید»[۱۲] «من و شما باید به رهبر معظم انقلاب این طور بگوئیم: آقاجان! جانمان فدای شما، چشممان کف پای شما، نظر امام (ع) در مورد این موضوع چیست؟ من و شما باید از ایشان حکم امام را طلب کنیم. آقا جان فلان موضوع اجتماعی پیش آمده نظر امام (ع) چیست؟…………….رهبر معظم انقلاب را تحریک می‌کنیم. آقا جان ما از شما نظر امام را می‌خواهیم نکند نظر علماء را به ما بگوئید. نکند استنباط خودتان را به ما بگوئید. البته اگر ناچار شدید باشد باشد ولی ما از شما نظر امام را می‌خواهیم.»[۱۳] آنچه باعث شده آقای یعقوبی به این باور برسد دو امر است نخست روایتی است که امام زمان در آن علماء را حجت خود بر مردم می‌دانند این حدیث چنین است:……………اما الموادت الواقعه فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة الله.[۱۴] معنای حدیث نیز چنین است: امام حوادثی که رخ می‌دهد در آنها به راویان حدیث ما رجوع کند پس به درستی آنها حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنها هستم.»
یعقوبی با استناد به این حدیث نتیجه گرفته است که جایگاه علماء، جایگاه حجة المهدی بوده و آنها می‌بایست مردم را به سوی مهدی راهنمایی کنند و احکام آن حضرت را برای شیعیان بازگو کنند.
دوم مقایسه وضعیت شیعیان امروز با وضعیت شیعیان در عصر امامان قبل است وی این مقایسه را این گونه باز گو می‌کند:« مگر بارها در روایات نخوانده‌‌ای که شیعه باید به دنبال امام حی باشد مثالش را هم الان من برای شما می‌زنم فرض کنید شما در زمان امام رضا هستید، چهار روز پیش امام رضا شهید شدند. شما مثلاً ۲۰ سال از عصر با سعادت امام رضا بهره بردی و یگانه دوران شدی از تمام عالمان حریم رضوی عالم‌تر شدی………….ولی چهار روز است که امام رضا شهید شده‌اند خب شما چکارمی‌کنی؟ می‌گوئی طبق تعالیم، طبق احادیث من باید دنبال امام حی بگردم، به محضرشان بروم و بگویم آقاجان آمده‌ام خودم را تسلیم شما کنیم و ببینم شما چه می‌فرمائید درراه که داری به سمت منزل امام می‌روی، دوست شما، شما را می‌بیند و می‌گوید: آقای شاگرد اول علماء کجا می‌روید می‌گوئید می‌خواهم به پیشگاه  امام حی بروم و خودم را عرضه کنم و بینم ایشان چه می‌فرمایند. …………می‌گوید. شما از همه عالم‌تر هستید. خب این همه حدیث آموخته‌اید مگر آنها غلط هستند؟ می‌گوئید نه، تمامش درست است خودم با چشم خودم دهان مبارک را دیدم با گوشم شنیدم بعضی‌ جاها دستم را گرفتند و بردند و نشانم دادند بارها و بارها از ایشان دیدم و شنیدم می‌گوید خب منظورم همین است چرابه همان احادیث عمل نمی‌کنی؟ می‌گوئید خودشان فرمودند‌ها باید سراغ امام حی برویم خودمان را به ایشان عرضه کنیم و ببینم ایشان چه می‌فرمایند خودمان را با ایشان منطبق کنیم شما اگر حدود ۱۲۰۰ سال پیش بودید چهار روز بعد از شهادت امام رضا این رفتار را می‌کردید یا نه؟! » [۱۵] و همین مثال را درباره سایر امامان مانند امام صادق نیز تکرار می‌کند[۱۶]
یعقوبی مسئله رجوع به امام حی را به صورت عام مطرح کرده و از همگان می‌خواهد که در کارها و اعمال و رفتار خود به تبیت از آثار (قرآن و حدیث) اکتفاء نکرده و رجوع به امام حی را در دستور کارخود قرار دهند و به صورت مفصل در جلسه ششم از سری جلسات به سوی ظهور و سخنرانی مورخ ۸/۲/۱۳۸۰ با عنوان تمسک به قرآن و حدیث یا تبعیت از امام حی[۱۷] به این مسئله پرداخته است وی در این سخنرانی برای اثبات این مسئله‌ می گوید تبعیت از آثار برای هدایت یافتن کافی نبوده به مثالهای متعددی از جمله وضعیت صحابه و ابن عباس و دیگران استناد کرده و شکل عمده آنها را عدم تبعیت از امام حی معرفی می‌کند سپس نتیجه گیری می‌کند که ما هم اگر بخواهیم فقط به تبعیت از آثار اکتفاء کنیم و به امام حی رجوع نکنیم به همان امری که صحابه و ابن عباس گرفتار شدند گرفتار خواهیم شد.
در نقد این بخش از سخنان یعقوبی تنها به ذکر چند نکته اکتفاء می‌شود
۱-آقای یعقوبی حیطه مسائل مستحدثه را از دایره فقه خارج دانسته و آن را در دایره حکومت داخل کرده است و بعد طلب کاران می‌گوید چه آیه‌ای در قرآن دلالت دارد که حکومت زیر مجموعه فقه است؟ بدون شک هر مسئله‌ای که درکتاب فقهی بحث می‌شود یک روزی جزء مسائل مستحدثه بوده است و اگر قرار باشد مسائل مستحدثه زیر مجموعه حکومت باشد نه فقه، برای فقه هیچ مسئله‌ای که قابل بحث در آن علم باشد باقی نخواهد ماند.
ثانیاً: چه فرقی بین نماز و روزه و حج و بین مسئله بانک داری و پیوند اعضاء و تمایز در کرات دیگر و وقت نماز در نواحی قطبی و جزایر اسکاندنیاوی و ……… است که آنها جزء مسائل فقهی هستند باید درحیطه فقه بحث شوند ولی اینها در حیطه حکومت داخل بوده و باید در حکومت بحث شوند؟! و اصلاً چه کسی متکفل بحث از مسائل حیطه حکومت است ایشان خواهد گفت. امام علیه السلام. سوال این است که مگر مسائل فقه غیر از این است؟ یعنی مگر کسی غیر از امام علیه السلام می‌تواند در مسائل فقهی به اظهار نظر بپردازد مگر فقیه که به این مباحث می‌پردازد، جز با هدف دستیابی به نظر امام علیه السلام، دراین مسائل وارد می‌شود؟! بلکه باید در همه مسائل به امام رجوع نمود. حال از ایشان می‌پرسیم آیا می‌توان در عصر غیبت در همه مسائل امام علیه اسلام مراجعه نمود و نظر آن حضرت را جویا شد؟ آیا غیبت امام چنین اجاره‌ای به ما می‌دهد؟ آیا این امر از اساس با فلسفه غیبت منافات ندارد؟ در این باره بعداً بحث خواهد شد.
۲- جدا کردن فقه از حکومت و تفکیک بین آنها کار جدیدی است که آقای یعقوبی انجام داده و کسی تاکنون چنین عقیده‌ای نداشته است وی فقه را زیر مجموعه حکومت و نه حکومت را زیر مجموعه فقه می‌داند و می‌گوید هیچ آیه‌ای در قرآن به این مسئله که حکومت زیر مجموعه فقه باشد، اشاره نکرده است.
ولی به نظر می‌رسد تفکیک بین فقه و حکومت از اساس اشتباه است زیرا حکومت به معنای حاکمیت ولی الهی براساس قوانین الهی است و قوانین الهی همان فقه است به عبارت دیگر فقه همان بایدها و نبایدهای دینی است که از سوی خدا وضع شده و توسط وجانشینان آن حضرت ابلاغ و اجراء می‌شود. دایره این تکالیف گستره وسیعی از افعال انسانی را شامل شده و بخشی از آن مربوط به تعامل مردم با حاکمان است بدون شک تعامل مردم با حاکمیت و تعیین نوع وظایف حاکمان و مردم در قبال همدیگر بر یک چهار چوب خاصی استوار است این چهار چوب به عنوان فقه سیاسیی خوانده می‌شود. و اگر حاکم سیاسی جامعه معصوم باشد این توانایی را دارد که نحوه تعامل حاکمیت و مردم را در یک سامانه خاصی که به تعامل مردم و حاکمیت مربوط نمی‌شود نیز براساس دستورالهی تغییر کند بنابراین اگر بخواهیم از نگاه اول به مسئله رابطه حکومت و فقه نگاه کنیم حکومت زیر مجموعه فقه خواهد بود و لازم هم نیست به استناد قرآنی در این زمینه تمسک کنیم زیرا نفس شناخت تعریف فقه و حکومت و دایره وسعت هریک به خوبی بیانگر این نکته می‌باشد و کسی که به این مسئله نرسیده باشد در شناخت وی مشکلی وجود داشته و تعریف او از این دو مقوله با تعریفی که از این دو ارائه شد تفاوت دارد بنا براین تا روشن نکند که منظور وی از حکومت و فقه چیست، ما نمی‌توانیم حرف او را درباره اینکه فقه زیر مجموعه حکومت است تصدیق یا رد نمانیم ولی طبق تعریف خودمان از این دو مقوله معتقدیم حکومت زیر مجموعه فقه است.
ولی اگر بخواهیم از زاویه دوم به مسئله نگاه کنیم فقه زیر مجموعه حکومت خواهد بود چون درا ین نگاه، همه قوانین فقهی حتی آن بخش از آنها که مربوط به مسائل حکومتی نمی‌باشد از سوی حاکم اسلامی مشخص و وضع می‌شود هر چند درست‌تر این است که بگوئیم از این زاویه نیز فقه زیر مجموعه حکومت نبوده و زیر مجموعه حاکم است و حکومت با حاکم متفاوت است به عبارت دیگر حاکم الهی در نظام‌های الهی دو جنبه دارد که یکی از آنها ابلاغ پیام خداوند به مردم در همه امور حتی امور سیاسی است و دیگری حیثیت اداره جامعه بر طبق همان قوانین که خود از طرف خداوند آورده است این دو حیثیت گاهی در یک فرد جمع می‌شود و گاهی نیز چنین نیست یعنی قانونگذاری و حاکمیت و اداره جامعه بر طبق قوانین وضع شده در فرد دیگری تجلی می‌کند. چنانکه در زمان طالوت پادشاه بنی اسرائیل چنین بود. یعنی پیامبر زمانه شخصی دیگر بوده و طالوت تنها فرمانروایی به عهده دانست.
خلاصه اینکه این بحث که حکومت زیر مجموعه فقه است یا فقه زیر مجموعه حکومت بحث دامنه دار و بی فایده‌ای است که هیچ نتیجه خاصی بر دو طرف بحث بار نمی‌شود تا مجبور شویم یک طرف را انتخاب کنیم بنابراین معلوم نیست چرا یعقوبی طلب کارنه می‌گوید باید مستندات قرآنی برای یک انتخاب یک طرفه بیاورید. اساساً این بحث از پایه بی فایده است و قرآن در امور بی فایده وارد نمی‌شود.
۳- چنانکه قبلاً اشاره شد دلیل عمده یعقوبی برای لزوم مراجعه به امام زمان در عصر غیبت برای دریافت احکام، مسئله لزوم رجوع به امام زمان حی است وی با مقایسه عصر غیبت با اعصار حضور امامان در گذشته نتیجه می‌گیرد که مردم عصر غیبت نیز مانند مردم اعصار گذشته باید به امام حی رجوع کنند.
ولی این مقایسه از اساس باطل می‌باشد. زیرا با شهادت یکی از امامان در عصر گذشته امام دیگری که رسماً در میان مردم حضور داشت جانشین وی می‌شد. و شیعیان هم اگر مشکلی پیدا می‌کردند می‌دانستند باید به کجا مراجعه کنند. ولی با شهادت امام حسن عسکری، جانشین آن حضرت یعنی امام مهدی، از میان مردم غایب شده و به حضور رسمی امام معصوم در میان مردم پایان داد. بنابراین مردم دچار حیرت وسردرگمی شدند. و به این امر در احادیث مهدویت نیز اشاره شده است. امام جواد سلام الله علیه در جواب سؤالی درباره جانشیان پس از خود فرمود: پسرم علی و پسر علی خواهد بود سپس به آرامی سر به زیر افکند و پس ار بلند کردن سر فرمود: بعداً حیرت و سرگردانی خواهد بود.[۱۸]  امام هادی علیه اسلام نیز خطاب به ابی هاشم بن قاسم فرمود: جانشین پس از من فرزندم حسن خواهد بود. چگونه است حال شما با جانشین جانشین من؟ ابوهاشم پرسید مگر چه وضعیتی پیش می‌آید؟ امام فرمود: به خاطر اینکه شما او را نخواهید دید و حتی بردن نام وی برای شما روا نمی‌باشد[۱۹].این حدیث به خوبی گویایی این است که با امامت حضرت مهدی وضعیت شیعیان عوض شده و دیگر مثل سابق نخواهد بود یعنی اگرتا قبل از این، امامی از دنیا می‌رفت شیعیان می‌دانستند چه وظیفه‌ای دارند اما با وفات امام حسن عسکری وضعیت به کلی دگرگون شده و شیعیان دچار شده و شیعیان دچار حیرت و سر در گمی می‌شوند.بنابراین مقایسه وضعیت شیعیان عصر غیبت با وضعیت شیعیان در گذشته از اساس اشتباه است.
زیرا امام در عصر غیبت رسماً بین مردم حاضر نمی‌باشد. از این رو زمینه رجوع به امام حی نیز از بین می‌رود. یعنی راهی برای اینکه مردم رسماً خدمت امام رسیده و از حوائج خود سؤال کنند، وجود ندارد. در غیر این صورت غیبت بی‌معنا خواهد بود. به عبارت دیگر معنا ندارد. در غیر این صورت غیبت بی‌معنا خواهد بود. به عبارت دیگر معنا ندارد امام معصوم غایب باشد و در عین حال همه شیعیان بتوانند با امام ارتباط برقرار کنند. بنابراین اگر هم راهی باشد تنها برای بعضی افراد خواهد بود. و این راه هم با بسته شدن باب نیابت خاصه به طور کلی بسته شده است زیرا خود امام زمان از غیبت کبری به عنوان غیبت تامه[۲۰] یاد کرده است غیبت تامه در مقابل غیبت تا قصه به کار می‌رود. یعنی تا قبل از وفات علی بن محمد السمری نائب چهارم امام زمان، غیبت آن حضرت ناقص بوده و بعد از آن تامه شده است. و تنها چیزی که در زمان غیبت صغری باعث شده این غیبت به عنوان غیبت ناقصه قلمداد شود ارتباط مردم با حضرت مهدی از طریق نواب خاصه بوده است به عبارت دیگر در زمان غیبت کبری، هنوز راهی برای دستیابی به امام و سؤال از احکام دین وجود داشت که با مرگ نائب چهارم این روزنه کوچک نیز بسته شده و غیبت، تامه شده است، بنابراین این درخواست آقای یعقوبی که من از علماء و رهبر معظم انقلاب می‌خواهم حکم امام زمان را برای من بیان کنند اگر چه به ظاهر زیبایی می‌آید ولی در واقع درخواستی ناشدنی بوده و بیشتر جنبه تخریب دارد تا اصلاح و دلسوزی.
مسئله دیگری که در نقد عقیده علی یعقوبی مبنی بر لزوم رجوع به امام حی در عصر غیبت قابل دقت بوده این است که همین مسئله در زمان امام صادق و توسط آن حضرت مطرح شده است امام صادق در گفتار خود وظیفه شیعیان عصر غیبت را نه رجوع به امام حی بلکه رجوع به آثار و تبعیت از آنها معرفی می‌کند عبدالله بن سنان می‌گوید من به همراه پدرم  بر امام صادق وارد شدیم آن حضرت فرمود: حال شما چگونه خواهد وقتی که در وضعیتی قرار بگیرد که امام هدایتی را ببینند و ………پدرم پرسید:‌وقتی چنین شد ما چه کار باید بکنیم حضرت فرمود: ……….بر آنچه که دردستان می‌باشند پاییند باشید یا امر بر شما آشکار شود[۲۱]. همچنین ابان ین تغلب نقل می‌کند.
امام صادق فرمود: زمانی خواهد آمد که مردم دچار سبطه می‌شوند……..راوی می‌گوید به امام عرض کردم سبطه چیست؟‌آن حضرت فرمود فترت و غیبت امام تان راوی می‌گوید به امام گفتم: در این دوران وظیفه ما چیست؟ فرمود: بر همان وضعیتی که بودید بمانید تا خداوند ستاره شما را آشکار کند[۲۲]. این حدیث قطعاً درباره دریافت احکام از امام معصوم سخن گفته و وضعیت شیعیان عصر غیبت را از این جهت روشن می‌کند و هیچ ربطی به مسائل سیاسی و مانند این امور ندارد زیرا امام صادق در این حدیث دوران سبطة به دورانی که علم در آن همچون مار در زمین فرو می‌رود توصیف نموده است. از این ویژگی، معلوم می‌شود موضوع سخن امام صادق دراین حدیث، تعیین وظیفه شیعیان عصر غیبت درباره پایبندی به احکام دین بوده است.
یکی دیگر از احادیثی که وظیفه شیعه در عصر غیبت مبنی بر لزوم تبعیت از آثار مشخص کرده است همان توقیع مبارک امام زمان است که یعقوبی به عنوان سند عقیده خود مبنی بر لزوم رجوع به امام حی ذکر کرده و با استناد به آن به روش علماء دررجوع به آثار حمله می‌کند. امام زمان سلام الله علیه در این توقیع مبارک وظیفه شیعیان را رجوع به روات احادیث معرفی می‌کند و امر به رجوع به روات احادیث از سوی امام به معنای ارجاع مردم به تبعیت از آثار است هر چند یعقوبی معتقد است این احادیث در زمان نائب دوم صادر شده و مراد از رواه حدیثنا در سخن امام زمان، نواب خاصی می‌باشد: و امام الحوادت الواقعه……… در ماجرائی که پیش می‌آید به راویان حدیث ما رجوع کنید می‌گوئیم  خب اینها چه کسانی هستند……..می‌گوید منظور فقهاء هستند………بقیه آمدند گفتند: بله منظور فقها، هستند……..آقا چه کسی این را گفته؟ می‌گوئید:‌خب، غیر از فقیه چه کسی می‌تواند باشد؟ صبر کنید……..این حدیث در چه زمانی بوده است؟ ……..در زمان نائب دوم. در زمان نائب دوم یک آقایی نامه می‌نویسد و تعداد سؤال در آن هست، توسط نائب دوم، محمد بن عثمان به امام زمان می‌دهد و امام جواب می‌دهند درجواب یکی از سؤالها، این موضوع (رجوع به رواة حدیثنا) را فرمودند……..نائب دوم در زمان غیبت صغری زندگی می‌کند. خب……. این حدیث آنجا چه معنایی پیدا می‌کند؟ وقتی ماجرا بیش می‌آید ما چه کار کنیم؟ به راویان حدیث ما رجوع کنید. یعنی چه؟ یعنی امام زمان می‌گویند سراغ فقهاء برویم؟ منظور‌شان فقهاء است؟ بله دیگر این کاملاً معلوم است. پس متوجه شدیم که دیگر به نواب کاری نداشته باشیم. دیگر برویم سراغ فقهای زمانه. معنی آن چه می‌شود؟ یا باید بگوییم امام زمان دعوت به فقهاء کردند که دعوت به فقهاء یعنی دعوت به رجوع نکردن به نواب اربعه چرا؟ چون که آنها فقیه نبودند …….یا باید بگوییم که نه، دعوت به نواب کردند، دعوت به نائبان کردند.[۲۳] چنانکه از این سخن بر می‌آید آقای یعقوبی معتقد است منظور امام زمان از رواة حدیثنا نواب اربعه هستند نه فقهاء . زیرا دعوت به فقهاء به معنای ترک تبعیت از نواب است. عقیده آقای در تفسیر این توقیع مبارک بسیار تعجب آور است وی از یک سو از علمای عصر غیبت کبری می‌خواهد که حجة المهدی بوده و اقوال امام را بیان کنند نه استباط فقهی خود را و از سوی دیگر واژه رواة حدیث را در نواب خاص خلاصه می‌کند در حالیکه هر دو مسئله لزوم تبعیت از رواه حدیث و مسئله حجة المهدی بودن علماء درهمین توقیع مبارک و بدون فاصله مطرح شده است امام زمان در این توقیع فرموده‌اند: در حوادثی که رخ می‌دهد به روات حدیث‌ما رجوع کنید زیرا آنها حجت من بر شما و من حجت خدا بر آنها هستم. چنانکه مشاهده می‌شود مسئله رجوع به روات حدیث و حجة المهدی بودن علماء از سوی امام مهدی در یک متن کوتاه مطرح شده است بنابرین منظور از روات حدیث و علماء در عبارت فانهم حجتی علیکم یکی است یعنی اگر مراد از روات حدیث نواب اربعه باشند چنانکه آقای یعقوبی ادعا می‌کند پس منظور علماء در عبارت فانهم حجتی هم باید نواب اربعه باشند زیرا مرجع ضمیر «وهم» در این عبارت همان کلمه رواه حدیثنا است بنابرین معنی عبارت این می‌شود که در حوادص راقعه به نواب اربعه مراجعه کنید زیرا آنها حجت من بر شما هستند. در این صورت تمام اوقات تلخی‌های آقای یعقوبی نسبت به علمای عصر غیبت کبری درباره اینکه شما حجة المهدی می‌‌باشید و امام علیه السلام موقیعت حجت را برای شما قرار داده است  و شما می‌بایست سخن امام را برای شیعیان بگوئید نه استنباط خود را، بی مورد بوده و ناشی از فهم درست روایت است. و اگر منظور از فانهم حجتی علیکم در عبارت توقیع، همه علماء، از جمله علمای عصر غیبت کبری باشد چنانکه آقای یعقوبی نیز همین سخن را پذیرفته و هستند حجة المهدی بودن علماء را مطرح می‌کند بنابرین واژه روایت حدیث در اول توقیع نیز عام بوده و به نواب اربعه منحصر نمی‌شود. دراین صورت آنچه امام زمان ما را به آن دعوت می‌کند نه رجوع به آثار (حدیثنا) و تبعیت از آنها می‌باشد. و از آنجا که امام علیه السلام در قسمت اول توقیع، حدیث ما گفته‌اند ولی درقسمت دوم آن فرموده است آنها حجت من هستند معلوم می‌شود مردم را به تبعیت از احادیث همه امامان، نه فقط احادیث خود، دعوت می‌کند.
با توجه به آنچه گفته شد معلوم می‌شود هر دو برداشت یعقوبی از دو قسمت توقیع مبارک اشتباه بوده  و دعوت از مردم و جوان‌ها مبنی بر پرهیز از علماء و رهبر معظم انقلاب.  قول امام زمان با تفسیر وی چیزی جز بدبین کردن آنها نسبت به علماء و رهبر انقلاب به دنبال ندارد. زیرا قطعاً آنها از چنین توانایی برخوردار نمی‌باشند
مسئله دیگری که درباره عقیده لزوم رجوع به امام حی در عصر غیبت قابل بحث بوده این است که آقای یعقوبی این اندیشه را به صورت عام مطرح کرده و از همگان می‌خواهد این گونه عمل کنند حتی از زنان می‌خواهد که ز شوهران خود نظر امام علیه السلام را طلب کنند این مراجعه به امام از دو حال خارج نمی‌باشد  یا همگان مستقیماً و بدون واسطه به امام رجوع می‌کنند و یا واسطه‌ای برای این کار وجود داشته و مردم باید به آن واسطه‌ها مراجعه و از آنها نظر امام را بخواهند. شق اول این قصیه امکان ندارد. یعنی مسلماً همه مردم نمی‌توانند مستقیماً به امام مراجعه نمایند زیرا اگر همه مردم بتوانندمستقیم به امام زمان مراجعه کنند دراین صورت غیبت امام بی معنی‌بوده و هیچ فرقی با حضور ندارد در حالی که خصیصه عمده غیبت  چنانکه قبلاً نیز اشاره شد- حیرت و سرگردانی مردم به خاطر عدم دسترسی به امام معصوم و امتمان آنها در پایبندی به اندیشه امامت می‌باشد.
و اگرمراجعه به امام با واسطه  امکان دارد سؤال می‌کنیم این واسطه چه کسانی هستند؟ علمای دین و از جمله رهبر معظم انقلاب تصریح کرده‌اند که به امام زمان علیه السلام دسترسی ندارند و به تعبیر آقای یعقوبی خود را ضعیف می‌پندارند. و تنها، کسانی مثل آقای یعقوبی و علی محمد باب و شلمخانی و مانند اینها، این توانایی را در خود احساس می‌کنند که به خدمت امام زمان برسند.
ادعاها
یکی دیگر از مسائلی که در شناخت آقای یعقوبی و دید‌گاه‌های وی مفید است پیگیری ادعا‌های اوست. یعقوبی نیز ادعاهای دارد که شیندن آن به ما در کشف شخصیت و اهداف وی کمک می‌کند.
۱- انتفاع از نعمات خاصه.
آقای یعقوبی معتقد است شیعه باید از نعمات خاصه برخوردار بوده و اگر محبی از این نعمات بهر‌ه‌مند نباشد شیعه نیست. و علت آن را این گونه معرفی می‌کند:‌ به خاطر اینکه جنگ‌های زمان ظهور از نوع جنگ‌های تکنولوژیک نیست به استناد آیات قرآن و احادیث، تکنولوژی در آن زمان از کار می‌افتد و درخلال ترکیب عوالم مقدورات خاصی و توان‌های خاصی به انس و جن تعلق می‌گیرد و به تبع آن، ایشان رفتار‌های خاصی را دنبال می‌کنند در این جا به مناسبت این را عرض کنیم که درحال حاضر و در این شرایطی که آمریکا دارد ایران را تهدید می‌کند راه مقابله با آمریکا قوای مهدوی است نه سلاح اتمی و موشک شهاب سه و چیز‌های دیگر ما باید به سوی امام بردیم شاید امام باب انتفاع در نعمات خاصه و قوا را بازکنند و توانهایی به ما عطا کنند و ما با آنها جلو برویم و این را بدانید که به طور کلی ابزار مناسب برای پیشبرد انقلاب و حکومت، با قوای مهدوی است ما بدون قوای مهدوی نمی‌توانیم حکومت را جلو ببریم.»[۲۴] حال ببینیم آقای یعقوبی چه جایگاهی را برای خود و دیگران در باب انتفاع از امام زمان علیه السلام در باب نعمات خاصه ترسیم می‌کند:« کلا باب انتفاع در نعمات خاصه و قوا بسته است و دراین زمانه از نعمات خاصه و قوای مهدوی فقط خضر بهره‌مند هستند ومقدار کمی هم بنده بهره‌مند هستم و امام امضاء کرده‌اند که بقیه افرادی که واجد نعمات خاصه و برخی از درجات فضل- مثل ملکوت و ولایت- بودند به رحمت خدا بروند و ایشان نیز به رحمت خدا رفتند. البته در حال حاضر کسانی هستند که می‌توانند ملکوت را ببیننند ولی به جز خضر و بنده کسی را پیدا نمی‌کنید که توان ملکوتی داشته باشد. شاید بگوئید پس چرا داری ادعا می‌کنی؟عرض می‌کنم اینجا باید ادعا کرد……. تا شیعه بداند که جامعه تهی نیست و شاد شود. و دشمن بداند که جامعه تهی نیست و بترسد.[۲۵]» حال ببینیم با این ادعا به دنبال چه هدفی می‌گردد؟:«بنده قبول دارم که در این هزار و اندی ساله تا زمان اعتلای حکومت اسلامی در ایران، فقهاء باید در رأس می‌بودند و بنده اعتقاد دارم که امام علیه السلام ] دراین زمان[ مقوله حکومت را در این مملکت راه انداخته است.
حکومت از مقوله نعمات خاصه است و امام زمان عج‌الله تعالی فرجه الشریف در این مملکت راه انداخته است. حکومت باید ادامه پیدا کند ولی توسط واجدان نعمات خاصه»[۲۶] این سخن به خوبی نیت آقای یعقوبی را در مسئله لزوم انتفاع از امام در نعمات خاصه و اختصاص این امر به خضر و خودش، آشکار می‌کند. زیرا وی معتقد است که باید واجدان نعمات خاصه حاکم شوند و کسانی که دارای این ویژگی هستند یکی خضر است که از بحث خارج می‌باشد و دیگری آقای یعقوبی است که مردم باید با سلام و صلوات ایشان را به عنوان حاکم خود قبول کنند تا هم بتواند با توان‌های ملکوتی خود هم با امریکا مبارزه کند و هم با قوای مهدوی خود حکومت را جلو ببرد. قبلاً هم دیدم که گفته بود: حکومت حق حضرت مهدی است و این حق را به هر کسی که بخواهد می‌تواند واگذار کند حتی به یک جوان، به کسی چه ربطی دارد؟! حال معلوم می‌شود چرا ادعا می‌کند که من تنها کسی از میان شما هستم که واجد نعمات خاصه بوده و دارای توان ملکوتی می‌باشم. در حقیقت این ادعا ریشه درجای دیگری داشته و به این خاطر که دوست ؟؟؟؟؟؟؟ شود و دشمن بترسد نمی‌باشد.

علی یعقوبی کیست؟ فریب ها و ادعاها! (4)
۲- مستجاب الدعوه بودن
یعقوبی ادعا می‌کند مستجاب الدعوه می‌باشد و برای اثبات این امر این‌گونه مقدمه چنین می‌کند:« به مناسبت عرض کنیم که خداوند ابراهیم را وارد ملکوت کرد نقل می‌شود که ابراهیم ملکوت ناجوری‌هایی را در جامعه می‌دیدد و گفت خدایا این فرد را که ...
۲- مستجاب الدعوه بودن
یعقوبی ادعا می‌کند مستجاب الدعوه می‌باشد و برای اثبات این امر این‌گونه مقدمه چنین می‌کند:« به مناسبت عرض کنیم که خداوند ابراهیم را وارد ملکوت کرد نقل می‌شود که ابراهیم ملکوت ناجوری‌هایی را در جامعه می‌دیدد و گفت خدایا این فرد را که دارد این ناجوری را به پا می‌کند نابودش کن و بلافاصله خداوند آن خواسته را مستجاب کرد عالم ملکوت همسایه ولایت است علم ولایت، از لحاظ حجم درون ملکوت است درست است که لطیف تر از ملکوت است ولی درون ملکوت است لذا وقتی که دعایی از جنس ملکوت انجام شود چون در جوار استجابت ولایی قرار دارد، بلافاصله مستجاب می‌شود چون……..دعا از اعماق عالم انجام می‌شود و استجابت دعا از عالم ولایت صورت می‌گیرد. نزدیکترین مکانها به ولایت ملکوت است در ملکوت به محض اینکه چیزی خواسته شود بلافاصله خداوند مستجاب می‌کند و وقتی این استجابت از آنجا جاری شود درمنطقه بزرگی از عمق عالم جریان پیدا می‌کند»[۲۷] بعد از این مقدمه این چنین، مستجاب الدعوة بودن خود را این گونه مطرح می‌کند: « در ماجرای سال ۷۸ در غائله کوی دانشگاه بلنت اجویت نخست وزیر ترکیه به رهبر معظم انقلاب جسارت کرد و ما که به محبت الهی در آن زمان در موقعیت ملکوتی، کلام یکی از دوستان را نقل کردیم و ازخدا خواستیم که: خدایا اینها را تنبیهشان کن. بلافاصله آن خواسته مستجاب شد و دوسه روز بعد به صورت زلزله بزرگی درترکیه واقع شد……..بنده آنجا از خدا خواستم و خداوند به این گونه انجام داد شاید بگوئید که شما در بعضی ازجلسات گفتید که ماجرای ترکیه را من بپا کرده‌ام و در بعضی از جلسات گفته‌اید که ما نقل قول  کرده‌ایم و در بعضی از جلسات هم گفته‌اید که ما دعا کردیم و خدا عطا کرد و در نهایت……معلوم نشده که ماجرا به چه صورت انجام گرفته است. در پاسخ عرض می‌کنم بله، ما هر سه نوع آن راگفته‌ایم در ملکوت این سه مطلب با هم قابل جمع است به طور کلی این ماجرا به این صورت بود که دوستی کلامی گفت و ماه م کلام آن دوست را نقل کردیم- وحتی لزوم ندارد آن فرد خودش موقعیت ملکوتی داشته باشد- از آنجا که ما در ملکوت بودیم و دعا کردیم این دعا حرکتی را ایجاد کرد…….کسی که در دارد درملکوت دعا می‌کند به نوعی فاعل ماجرا است…………….در ماجرای مرگ اسحاق را بین هم همینطور بود. در ماجرای انتفاضه دوم هم همین طور بود. زمانی که از خدا خواستیم که مردم فلسطین برای بار دوم قیام کنند. …..خواسته ما این بود که مردم فلسطین به صورتی قیام کنند که دشمن حتی نتواند قیام آنها را درک کند و این انتفاضه تا زمانی که خودمان آن را متوقف نکرده‌ایم ادامه داشته باشد. درموضوعات مختلفی ما این دعای ملکوتی را انجام داده‌ایم. البته سعی ما بر این بوده است که این کار را درموضوعاتی که مدنظر خودمان باشد انجام ندهیم بلکه در آن موضوعاتی انجام دادیم که واقعاً از جنبه ملکوتی احساس می‌شد رضایت امام در‌آن است. شاید بفرمائید رضایت امام را ازکجا متوجه می‌شوید؟ عرض می‌کنم در ملکوت رضایت امام به صورت یک نوری دیده می‌شود………بله پس انتفاعیات ما درماجرای ترکیه و انتفاضه دوم فلسطین تقریباً شبیه به آن چیزی است که حضرت ابراهیم داشتند و اگر بخواهیم دقیق‌تر بگوئیم شاید بشود به این صورت گفت که دعای ملکوتی و استجابت دلایی آن »[۲۸] آقای یعقوبی اگر چه در این جا تصریح می‌کند که ولایت جهت دهنده و تعیین کننده دعا بوده و آن را به سمت اعمال حرکت می‌دهد به عبارت دیگر تصریح می‌کند که وی فقط دعا کننده بودن و امام زمان لطف می‌کند و بعضی از دعاهای وی رامستجاب می‌کند اما چنانکه قبلاً مشاهده کردیم تصریح می‌کند که اگر اعضای مجلس خبرگان را نفرین کند نفرین وی آنها را می‌گیرد[۲۹] این سخن به این معناست که وی هر دعای نماید مستجاب خواهد شد.
مسئله‌ای که درباره ادعای مستجاب الدعوة بودن یعقوبی قابل دقت بوده این است که وی مسئله‌ای را به عنوان شاهد صدق ادعای خود ذکر می‌کند که قابل اثبات نبوده  و بیشتر خنده‌آور است تا باور آفرین. وی انتفاضه فلسطین و زلزله ترکیه معلول دعای خود می‌داند دیگران هم ادعا می‌کنند که پیروزی دوباره ساندیست‌ها در نیکارگوئه و پیروزی حزب‌الله در جنگ علیه اسرائیل و باز پس گیری مزارع شبعا و …… با دعای من وقتی که در موقعیت ملکوتی بودم اتفاق افتاده است کی به کیست چه کسی می‌تواند بگوید: نه این چنین نبوده است شنونده این گونه سخنان، بیشتر از اینکه به توانایی گوینده پی ببرد، به عقل او شک می‌کند. هر مستجاب الدعوه   برای اثبات ادعای خود می‌بایست ابتدا امری را ادعا کند و سپس از خدا بخواهد که آن کار انجام شود که در این صورت اگر انجام شد می‌تواند گواه درستی ادعای وی باشد و الا هر کسی می‌تواند مسائلی را که از قبل اتفاق افتاده است به اراده و دعای خود منسوب نماید. آیا این گونه موارد از شگرد همیشگی خود استفاده کرده و برای اینکه انگیزه مخاطب را در مخالفت با این گونه سخنان سست کند از مخاطب خود می‌خواهد که با عقل خود رفتار نموده و این سخنان وی را باور نکنند.
«حافظ انقلاب»
آقای یعقوبب ادعا می‌کند که حکومت در ایران را امام زمان به راه انداخته و باید توسط واجدان نعمات خاصه ادامه پیدا کند: بنده اعتقاد دارم که امام علیه السلام] در این زمان[ مقوله حکومت را در این مملکت راه انداخته است. و حکومت ازمقوله نعمات خاصه است و امام زمان عج‌الله فرجه الشریف در این مملکت راه انداخته است حکومت باید ادامه پیدا کند ولی توسط واجدان نعمات خاصه[۳۰].و ابزار مناسب برای پیشبرد انقلاب و حکومت را قوای مهدوی می‌داند: به طور کلی ابزار مناسب برای پیش برد انقلاب و حکومت با قوای مهدوی است ما بدون قوای مهدوی نمی‌توانیم حکومت را جلو ببریم.[۳۱] و از سوی ادعا می‌کند که باب انتفاع از امام زمان در نعمات خاصه بسته بوده و فقط خودش و خضر در حال حاضر از قوای خاصه مهدوی بهره‌مند هستند: کلاً باب انتفاع در نعمات خاصه و قوا بسته است و در این زمانه از نعمات خاصه و قوای مهدوی فقط خضر بهره‌مند هستند و مقدار کمی هم بنده بهره‌مند هستند و امام علیه السلام امضاء کرده‌اند که بقیه افرادی که واجد نعمات خاصه و برخی از درجات فضل…..بودند به رحمت خدا بروند و ایشان نیز به رحمت خدا رفتند[۳۲]
یعقوبی بسته بودن باب انتفاع از امام زمان در نعمات خاصه را نیز به اراده خود منسوب نموده و آن را ماموریتی برای خود معرفی می‌کند:«بله در مقوله نعمات خاصه و قوا باب بسته است و بنده هم اجازه نمی‌دهم که در باب نعمات خاصه و قوا چیزی از ملکوت پائین بیاید وظیفه دارم که اجازه ندهم کسی واجد قوای ملکوتی شود باید این ماجرا تا آن زمانی که مدنظر خداوند است حصر شود و انحصاری (در خودش و خضر) باشد[۳۳].
حال که چنین است وظیفه   یعقوبی بسیار سنگین شده و باید حافظ انقلاب اسلامی ایران باشد و حفظ انقلاب از آفات و خطرات تاکنون به اراده وی بوده است:« البته آن چیزی که وظیفه بنده می‌باشد در قبال انقلاب است نه در قبال حکومت، اگر بنده در این مقوله دعای ملکوتی کنیم ان شاء الله مستجاب است محدوده بنده محدوده انقلاب است ولی آن چیزی که به انقلاب ارتباط داشته باشد در این محدوده است ماجرای غائله کوی دانشگاه با انقلاب ارتباط داشت حمله آمریکا به ایران با انقلاب ارتباط دارد. خود مقوله رهبر معظم انقلاب ……..به انقلاب ارتباط دارد.[۳۴]
«روز و شب دشمنان را سیاه کردم»
«اینها که عرض می‌کنم خدای نکرده قصدم فتنه و مخالفت نیست چون از طرق مختلف به گوشمان رسیده که این مطالبی که اینجا عرض می‌شود و مطرح می‌کنیم را علماء گوش می‌دهند برایشان مطرح است همین چیزهایی که بنده خدشه کردم را اگر آقایان روشنفکر جرأت بکنند و بخواهند برای مطالب و مسائل سوء خودشان اینها را استناد بکنند بدانند که با بنده طرف هستند بنده وظیفه دارم با دوستان با رحم و شفقت رفتار کنم ولی فکر نکنید که با دشمنان هم این‌گونه رفتار می‌کنم کما اینکه آنها که باید بدانند می‌دانند که ما در خارج از کشور چه کار می‌کنیم. به محبت الهی روز و شب آنه را سیاه کرده‌ایم. وظیفه ای روی دوشمان است و خداوند ما را از مسیری برده و اینها را عطا کرده و ما هم سعی می‌کنیم که اینها را از دشمنان اهل بیت دریغ نکنیم و شاد هستیم و کیف هم می‌کنیم که اینها را آدم زمانی در جمهوری اسلامی ایران باید سربازی کند که فرماندهان، سربازی آدم را قبول داشته باشند آرام آرام به این نتیجه می‌رسند. اوایل در قم تقریباً نزدیک به صددرصد آقایان مخالفت می‌کردند ولی الحمدلله الان تعدادی از آنها می‌گویند: نه، حرفهایش درست به نظر می‌رسد و ما اشتباه می‌کردیم که با ایشان در می‌افتادیم……. به هر حال ما ساکت نمی‌نشینیم و می‌گوئیم: خدایا اگر تو می‌خواهی ما در ایران هم سربازی کنیم خودت به دل فرمانده‌های ما بینداز[۳۵]
«من باید پناه شیعیان باشم»
یعقوبی در یکی از جلسات سخنرانی چهل شب با کاروان حسینی خود را پناه شیعیان در فتنه معرفی می‌کند:« بعضی از دوستان در شبهای قبل حرفشان این بود که آقا! شما حرفهای که می‌زنید قشنگ است به دلمان می‌نشیند چرا استدلال آن را مطرح نمی‌کنید؟ عزیزان من! می‌شود استدلال آن را مطرح کرد ولی من فرصتش را ندارم، خودتان بگردید بدانید این مطالب درست است من فرصتش را ندارم. خدا را شاهد می‌گیرم از اینکه می‌آیم خدمت شما عزیزان، کراهت دارم چون وقت من باید برای موضوع خاصی بگذرد ناراحت هستم از این که وقتم را در خدمت شما عزیزان سپری می‌کنم فتنه‌ها نزدیک است و توان من هم کم من توانم از حوادثی که دارد پیش می‌آید عقب‌تر است هنوز نرسیده‌ام از این که  باب معرفتی روی من باز بشود کراهت دارم یک زمانی بسیار اشتیاق داشتیم ولی الان کراهت دارم چرا؟ چون وظیفه من، سربازی است من باید آن زمانی شیعیان دچار فتنه می‌شوند برای شیعیان پناهگاه باشم هنوز نشده‌ام هنوز خیلی کم دارم می‌بینم خداوند دیگر نمی‌خواهد در فتنه‌ها توقف بدهد لذا با تمام آرامی که داشتم آهسته آهسته دارد اضطراب در وجودم می‌آید. عزیزان من شما به حساب گذشته نگاه می‌کنید فکر می‌کنید خطری نیست بنده دو پله بالاتر را نگاه می‌کنم می‌بینم خطر از بالاتر‌ها آمده تا یکی دو قدمی دنیا رسیده، پشت درهای دنیا است و دارد فشار می‌آورد باذن الله، که وارد دنیا بشود. چه زمانی وارد بشود، خدا می‌داند ولی هست بالای سرمان است خیلی نزدیک است من باید پناهگاه برای آن زمان می‌شدم هنوز کم دارم شاید شما بگوئید: این آقا چقدر آدم خوبی است.نه، من اگر از حریم مولایم در آن زمان نتوانم سرباز کنم و اگر نتوانم برای شیعیان در مقابل خطرات عظیمی که می‌خواهد بیاید پناهگاه باشم چطور رویم بشود که بعد از فوت و در تقاطع بعد در روی امامم نگاه کنم.[۳۶]
« من رجعت می‌کنم»
یعقوبی در یکی از سخنرانی چهل شب با کاروان حسینی درباره خود چنین می‌گوید: تمام سعی من این است که بدوم، به سوی مولای خودم بتازم، دوست دارم، معلمم به من گفته است تو باید اولین کسی باشی که در صبح ظهور به او می‌رسی، گفته: بدو من می‌خواهم بدوم، می‌خواهم بتازم اولین کسی باشم که اولین ساطه‌های طلوع خورشید پر فروغ مهدی(عج) را احساس کنم و نور بگیرم و گرما بگیرم و اثر بگیرم. هر چند که او فرموده:‌امضاء کرده‌ام که قبل از ظهور بروی، نمانی. ولی باز قبل از ظهور قرار داده است که دوباره در دنیا بیایم. بیایم و در رکاب مولای خودم بمانم ……. ما ها می‌رویم. ولی رفتنی که ان‌شاءالله هستم. چه اینجا باشم، چه آنجا بدانید از دست من خلاصی ندارید حتی اگر شماها زودتر بروید باز از دست من خلاصی ندارید هر کدامتان ، هر جا بروید. هر طبقه‌ای که بروید، خلاصی ندارید. قبل از اینکه شما پرسید می‌بینید که من آنجا هست تا بیائید بگویید: مولاجان! من دنبال امیرالمومنین هستم، می‌گویم: بلند شو جمعش کن. تا امیر المومنین تشریف بیاورند فعلاً من هستم بگو که فلان جا چرا این کار را کردی یکی دو تا مشت می‌خوری مثلاً تا امیرالمومنین تشریف بیاورند. و اگر من آنجا بروم بدانید باز خلاصی ندارید کسی فکر نکند یا بگوید که: تا وقتی زنده بود از دستش سختی می‌کشیدیم. حالا که رفته نجات پیدا کردیم.
نه، الان هم همین طور هست. تا طرف شیطانی می‌کند می‌گویم که: سنگ دیوار بگیرش. چند قدم رفته می‌گوید:آخ می‌گویم: چه شد؟ می‌گوید: نمی‌دانم پایم محکم به سنگ دیوار خورد، آن هم به لبه سنگ.»[۳۷] آقای یعقوبی در سخنراین دیگری درباره اینکه آیا جزء یاران خاص امام زمان می‌باشد یا نه چنین می‌گوید. آیا ما از یاوران خاصه امام زمان هستیم یا نه؟ عرض می‌کنم نه ما یکی از محبان اهل بیت هستیم که دوست داریم بیشترین وظیفه را در برپایی ظهور امام زمان(عج) انجام دهیم و البته این را هم خدم شما عرض کنم که وعده شهادت را هم به ما داده‌اند……..پس ما از یاوران خاصه امام زمان یا از ۳۱۳ نفر نیستیم و اصلاً دنبال آن هم نیستیم این را هم بدانیم که ۳۱۳ نفر فرماندهان لشکر امام زمان برای هیچ احدی آشکار نیستند و بلکه امام زمان ؟؟؟؟ هستند و نمی‌گذراند که آن افراد آشکار(شوند) چرا؟ چون به محض اینکه آن افراد بخواهند آشکار شوند دشمن به آنها حمله می‌کند. درحال حاضر دشمن همه جا را احاطه کرده و شدیداً دنبال یاوران امام زمان و خواص امام زمان و فرماندهان لشکر امام زمان است یک ماجرایی مثل ماجرای زمان ولادت موسی(ع) است. اگر فرعون و فرعونیان بفهمند یا حدس بزنند که یکی از این افراد که می‌خواهند به دنیا بیاید، ممکن است موسی باشد بلافاصله آن فرد را مصدوم می‌کنند. آن گاه چطور کسی می‌گوید که من یکی از یاوران امام زمان را می‌شناسم یقین بدانید که این تصور شما و این یقین شما ……. باطل است فرعونیان سعی می‌کردند که تمام پسر بچه‌ها را بکشند تا مبادا یکی از آنها موسی باشد در این زمان هم شیاطین دارند این طور رفتار می‌کنند آن وقت چطور شما می‌گویید که من ۵ نفر از ۳۱۳ نفر را می‌شناسم چنین موضوعی نه با عقل سلیم موافقت دارد نه با غیرت امام زمان(عج) و ما هم می‌گوییم که جزء آنها نیستیم- البته نه به لحاظ ترس- واقعاً جزءشان نیستیم. هر چند که دشمن گمان می‌کند که ما جزء آنها هستیم و خیلی هم سعی می‌کند که اذیتمان کند هر چقدر هم که می‌گوییم یا با ما جزء آنها نیستیم، دست از سرما  بردارید ولی باز هم آنها دست بر نمی‌دارند. البته ما هم خوشمان می‌آید که دشمن به سمت ما بیاید و با او بجنگیم. ما از جنگ با دشمنان مهدی خوشمان می‌آید. و از آن استقبال می‌کنیم. این نسبت که بترسیم والحمدلله بسیاری از اوقات سال مشغول جنگ با دشمنان نامرئی مولایمان هستیم لکن از جنبه‌ مادی سعی می‌کنیم با رهبر معظم انقلاب …….هماهنگ باشیم ولی از جنبه‌های غیر مادی به محبت امام دست و بالمان باز است.[۳۸]
«شمشیر علوی»
یعقوبی در یکی از سخنرانی‌های نظام عالم، ضمن هشدار به علمای شیعه مبنی بر حفاظت از انقلاب، خود را دارای شمشیر علوی معرفی می‌کند:« علمای شیعه! از انقلاب دفاع کنید هر چند اسلحه ندارید بلند شوید بیائید توی صحنه دفاع، دشمن شماها را می‌کشد. بله می‌کشد شماها را ولی افتخار کنید و بگوئید که مولاجان هر چند که اسلحه نداشتم بخاطر شما قیام کردم. جوانان شیعه! سنگر انقلاب را حفظ کنید شیاطین سازمان دهی شده توی این کشور دارند وارد می‌شوند شیاطین انسانی و غیر انسانی. رد پایشان عیان است من با چه زباین بگویم تا شما شیعیان بیدار شوید………علمای شیعه زیر پای‌تان خالی است……ای خوبان امت! بنده برای شما مطرح می‌کنم تا بفهمید چه دارید و چه ندارید و بدانید دشمن دارد به این سرزمین می‌آید تا شما‌ه را تارومار کند لذا از اختلاف، تفرقه بپرهیزید دشمن آمده، ستادهای عملیتشان را در این حوالی، درحوالی این کشور برپا کرده‌اند دشمن غیر انسانی. بنده از آنها باکی ندارم زندگیم را باری مبارزه گذاشته‌ام. ببینید اگر توانستید مبارزه کنید اگر نتوانستید بدانید که یک سرباز کوچک اینجا هست که پدر در می‌آورد. شمشیر علوی می‌کشد و به جان دشمنان اهل بیت می‌افتد و پدرشنا را در می‌آورد ان شاء الله[۳۹]
«جنگ با صهیونیست»
یعقوبی خطاب به امام حسین چنین می‌گوید:« مولاجان! من نمی‌توان در این دنیا تحمل کنم آتش می‌زنم به دنیا، دنیایی که شما را تار و مار کرد، تارو مارش می‌کنم، لشکری عظیم به پا می‌کنم با توکل بر خدا. صهیونیستها را قطعه قطعه‌شان می‌کنم در کنار دریای مدیترانه اگر خدا اجازه بدهد. تمام شیاطین جنی را ذره ذره شان می‌کنم به اذن الله و شیاطین انسی را نابودشان می‌کنم……. من از لشکریان مهدی شما نیستم ولی دنیایی را که شما را نتواند تحمل کند به آتش می‌کشم اگر اجازه بدهید صبر می‌کنم دجال بیاید او را هم بکشم بعد بیایم.[۴۰]
«مهمانی برزخ و حضرت موسی و ماجرای فلسطین»
یعقوبی بر این باور است که هر هفته یک مهمانی، بعد از نماز مغرب و عشاء در برزخ کربلا برگزار شده و خوبان در آن مهمانی گرد امام حسین جمع می‌شوند« در هرهفته معمولاً فقط یک مهمانی در برزخ برگزار می‌شود آنهم در شب جمعه بعد از نماز مغرب و عشاء، آن هم در کربلا، در برزخ کربلا خوبان آنجا به گرد امام حسین صلوات الله علیه جمع می‌شوند. امام تقریباً هر شب جمعه اشاره می‌کنند که ببینید زمینی‌ها چه کار دارند می‌کنند، مردم در دنیا چه کار دارند می‌کنند»[۴۱]
یکی از نکات جالب یعقوبی چگونگی حضور حضرت موسی در این مجلس است وی در این باره چنین می‌گوید:«ان شاء الله موسی بیاید یک مشت به ما بزند و بگوید شما چرا سر من را فاش می‌کنی، می‌گویم موسی جان! شما اگر توان داری برو این شارون که به اسم شما جنایت می‌کند جمع و جورش کن من یواش یواش دارم عصبانی می‌شم‌ها جناب موسی. نذار من عصبانی بشم. شاید بگید اگر عصبانی بشی چی می‌شه؟‌خب، خدا می‌دونه چی می‌شه یک شارونی بسازم با توکل به خدا به هر حال من گفتم شما هم باور نکنید چون باور کردنش بهتون فشار می‌آره ……… من این قسمت را برای شما نگفتم آقایان علماء آقایان محققین من این را برای شما نگفتم شما اصلاً این قسمت را فاکتور بگیرید این قسمت، شنونده جناب موسی علیه السلام است که تو این شب‌ها اصلاً تو کربلا پیدایش نمی‌شود، شبهای جمعه. چون هر کس بهش می‌گه: آخه موشی تو هم؟! از خوبان که کربلا جمعند. آخر موسی تو چرا کاری نکردی؟! به خاطر اینکه گرفتار کلام این و آن نشی روش نمی‌شه تو کربلا بیاد. غریبانه میاد، در حوالی کربلا قدم می‌زند شاید به بشقاب غذا یکی ببره یواشکی بهش بگه که بیا آقایی که جثه موسی داری یه چیزی انداختی روی خودت، کسی نشناسه، همه چیزت شبیه موسی است ولی خدا می‌دونه اسمت چیه. بیا این بشقاب غذا را امام دادند برای شما. بگیرو  برو دیگر از این کارها نکن. به هر حال ان شاءالله که موسی علیه السلام این جانواران را جمع و جور کنه.»[۴۲]
«خدایا از ماجرای فلسطین یواش یواش من دارم عصبانی می‌شوم و اگر من عصبانی بشوم فقط خدا می‌داند چه می‌شود فقط همین جا تلویحاً عرض کنم. آقای موسی ای بزرگ قوم یهود! یا این یهودی‌ها را سر جای شان بنشان و گرنه اگر بنده عصبانی بشوم ممکن است دست به یک کار بزنم. زمانه زمانه رسول الله است شما یا نسبت به این به اصطلاح یهودیها، بردارید تکلیفشان کنید اعلام برائت کنید از اینها رسماً، اینها خودشان را منسوب به شما معرفی می‌کنند یا اجازه بدهید به هر حال نگذارید من عصبانی بشوم این را جلوی شما عرض کردیم شما شاهد باشید من به شما گفتم، کجاست، نمی‌دانم سالهاست از دنیا رفته و در آسمانهای برزخی سیرو کیف می‌کند. نمی‌داند این افراد به اسم او چه کار می‌کنند شاید هم می‌داند به هر حال پس فردا، شما شاهد باشید نگوئید من خبر نداشتم من گفتم، شب جمعه هم هست ارواح مومنین و مومنات، آنهایی که اجازه دارند کربلا جمع می‌شوند امیدوارم کربلائیان که گوش‌شان شنواتر از ماست و صدای آنها را هم بهتر می‌شوند لا اقل آنها به سمع موسی و عیسی برسانند»[۴۳]
«شفاء دهندگی»
یعقوبی ادعا می‌کند به او قدرت شفاء دادن بیماران عطاء شده است وی در سخنرانی آخر خود در چهل شب با کاروان حسینی ضمن توضیح حالات خود با استاد چنین می‌گوید:« در آن صحنه‌ها آن چیزی که از خودم ساخته بودم……. حسابی کوبید و کوبید و کوبید از من خاک درست کرد بعد این خاک را گل کرد و یک ظرفی ساخت بعد ار مدتی در سال هفتاد و شش یک مقدار درمان در این ظرف ریخت، سر ریز کرد، ریخت بیرون فرمود: شیعیان و محبان از این استفاده کنند، بنوشند و دردهایشان التیام پیدا کند. حدود دو سال و نیم اجازه داد که در ظرف وجودمان این موضوع باشد.» وی همچنین می‌گوید:« ما یک زمانی در همین مسجد مشغول درمان بیماران بودیم افراد شیعه و سنی، مسلمان و غیر مسلمان به اینجا می‌آمدند کاری نداشتیم که چه دینی دارند می‌گفتیم اینها مهمان هستند مهمان ‌های اهل بیت هستند سعی می‌کردیم با محبتی که جاری شده بود وسیله خیر شویم تا مردمان درمان شوند یک زمانی گفتیم: خدایا می‌خواهیم به وجود مولایمان امام زمان پی ببریم……….. با خود عهدی کردم و گفتم از امروز به مدت دو هفته وقتی پیش بیماران می روم و می‌نشینم در دلم نیت می‌کنم که مولاجان اگر راست می‌گویند که شما وجود دارید، اگر واقعاً شما صدای ما را می‌شنوید………. این بیماران را خوب کنید تا ما به وجود شما یقین کنیم و از طرفی پیش خودم عهد کردم که …….. اگر چیزی واقع شد سفایی یا محبتی واقع شد یقین کنم که از خودم یا از دیگری نیست……….و فقط از اوست. با این نیت به نزد بیماران رفتم و تمام چیزهایی که بلد بودم را به کار بستم که مزاحمین که احتمال تاثیر گذاری آنها را می‌دادم- دفع شوند تا اگر چیزی جاری می‌شود.
خالص باشد برایم جالب بود می‌دیدم که در مدت آن دو هفته بیماران، سریعتر، آسانتر و بیشتر از قبل درمان می‌شدند.»[۴۴] وی همچنین درباره چگونگی این درمانگری می‌گوید:« یک زمانی در آن اوایل که خداوند متعال توفیق عطا کرده بود اشاره‌ای می‌کردم و بیماران درمان می‌شدند یک صحنه عجیبی را من دیدم دیدم همراه دست من دستی دارد حرکت می‌کند کنجکاو شدم ببینیم این دست کیست، صاحب دست را شناختم کسی بودکه سالها قبل بسیار مظلومانه شهید شده بود. دیدم من تا یک حدی دستم را حرکت می‌دادم اما ایشان حرکت دستش را ادامه می‌داد جمع می‌کرد و می‌آورد در وجودش می‌گذاشت خیلی تعجب کردم چرا ایشان بیماری را در وجود خودش می‌گذارد از ایشان سوال کردم…….. فرمود: درد شیعیانم بجانم…….. گفتم که اجازه دهید من هم این کار را کنم، یکی دوبار اجازه دادند خیلی به من فشار آمد زمانی که به بیماری‌های دیگران اشاره می‌کردم بلافاصله آنه خوب می‌شدند ولی بیماری‌های آنان در وجود خودم می‌آمد یکی دو روز می‌افتادم دیدم من نمی‌توانم مثل این بزرگوار رفتار کنم شنیده‌ایم که در گذشته علی اکبر هم اینطور بودند درد و بلای شیعیان را از تن آنها در می‌آوردند و در وجود خودشان قرار می‌دادند.»[۴۵ و ۴۶]
[۱] -نظام عالم، جلسه ۷، ص۳٫
[۲] – نظام عالم ، جلسه ۷، ص ۱۴ و ۱۵
[۳] – نظام عالم، جلسه۳، ص۱۳ و ۱۴٫
[۴] – به سوی ظهور، جلسه۷، ص ۱۹ و ۲۰٫
[۵] – جهل شب با کاروان حسینی، ص ۱۱۰و ۱۱۱و ۱۱۲ .
[۶] – چهل شب با کاروان حسینی، ص ۱۸۹٫
[۷] – چهل شب با کاروان حسینی، ص ۱۱۴٫
[۸] – چهل شب با کاروان حسینی، ص ۱۴۸
[۹] – چهل شب با کاروان حسینی، ص ۱۴۸
[۱۰] – آقا ( مقام معظم رهبری) را به خاطر آن جنبه و معنای دوم قبول دارم چون تاییدات را از ورای عالم ارواح در مورد ایشان می‌بینم. خداوند ما را تا حدی با این مقوله‌ها و این جنسیت ها آشنا کرده است تا نگاه می‌کنیم فوری مشخص می‌شود که این جنس، عادی نیست.
چهل شب با کاروان حسینی، ص ۱۱۴٫
[۱۱] – نظام عالم، جلسه ۸، ص ۱۷
[۱۲] – نظام عالم، جلسه ۱۰، ص ۱۳٫
[۱۳] – نظام عالم، جلسه۷، ص ۱۰٫
[۱۴] – طبرسی، الاحتیاج، ج۲، ص ۲۸۳، دار النعمان.
[۱۵] – نظام عالم، جلسه۸، ص ۱۷٫
[۱۶] -به سوی ظهور، جلسه۶، ص ۴٫
[۱۷] – چهل شب با کاروان حسینی، ص ۲۳۲-۲۴۵
[۱۸] – ………قلت لابی جعفر محمد بن علی الرضا علیها السلام: من الخلف بعدک؟ فقال: ابنی علی و ابن علی، ثم اطرق ملیاً ثم رفع رأسه، ثم قال: انها ستکون حیرة ….
نعمانی، کتاب الغیبة، ص۱۸۵، انتشارات: مکتبه الصدوق، طهران.
[۱۹] – …………. عن ابی هاشم داود بن القاسم الجعفری، قال: سمعت ابا الحسن العسکری علیه السلام یقول: الخلف من بعدی الحسن فکیف لکم بالخلف من بعد الخلف؟ فقلت: ولم جعنلی الله فداک؟ فقال: لانکم لا ترون شخصه و لا یحل لکم ذکره باسمه……..
شیخ طوسی، کتاب الغیبه، ص۲۰۲، چاپ اول، انتشارات موسسه المعارف الاسلامیه،
[۲۰] – …… یا علی بن محمد السمری اعظم الله احر اخوانک فیک ……. و لا توص الی احد فیقوم مقامک بعد و فاتک فقد وقعت الغیبه التامر……
شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص۳۹۵،چاپ اول، انتشارات موسسه المعارف الاسلامیه.
[۲۱] – ………… فکیف انتم اذا صبرتم فی حال لا ترون فیها امام هدی……..فقال له ابی: اذا وقع هذا لیلاً فکیف نصیع؟ فقال: ………اذا کان ذلک فتمسکوا بما فی ایدیکم حتی یتض لکم الامر
صدوق کمال الدین، باب ۳۳، حدیث ۴۰٫
[۲۲] – ………..عن ابان بن تعلب قال: قال امی ابوعبدالله علیه اسلام: یاتی علی الناس زمان یصیبهم فیه سبطة ………قلت و ما السبطه؟ قال: الفتره و الغیبه لامامکم……قلت؟ فلیکف نصنع فیما بین ذلک؟‌ فقال: کونوا علی ما انتم علیه حتی یطلع الله نجمکم.
صدوق، کمال الدین ، باب ۳۳، حدیث ۴۱٫
[۲۳] – چهل شب با کاروان حسینی، ص ۱-۲۹۰
[۲۴] – به سوی ظهور، جلسه ۸، ص۲۶ و ۲۷٫
[۲۵] – به سوی ظهور، جلسه ۸، ص ۲۷
[۲۶] -چهل شب با کاروان حسینی، ص۱۴۹٫
[۲۷] – به سوی ظهور، جلسه ۸، ص ۲۷ و ۲۸٫
[۲۸] – به سوی ظهور، جلسه ۸، ص ۲۸-۲۹
[۲۹] – من آقایان خبرگان را نفرین نمی‌کنم و گرنه نفرینم هم سریع می‌گیرد.
نظام عالم، جلسه ۳، ص۱۴٫
[۳۰] – چهل شب با کاروان حسینی
[۳۱] – به سوی ظهور، جلسه ۸، ص۲۶٫
[۳۲] – به سوی ظهور، جلسه۸، ص ۲۷٫
[۳۳] – به سوی ظهور، جلسه۸، ص۳۳٫
[۳۴] -به سوی ظهور، جلسه ۸، ص۳۳٫
[۳۵] – چهل شب با کاروان حسینی، ص ۱۵۰
[۳۶] – چهل شب با کاروان حسینی، ص ۴۲۵
[۳۷] – چهل شب با کاروان حسینی، ص ۵۰۰٫
[۳۸] – به سوی ظهور، جلسه۸، ص۳۲-۳۳
[۳۹] – نظام عالم، جلسه۴،ص۲۱-۲۲
[۴۰] -  نظام عالم، جلسه۴، ص۲۱٫
[۴۱] – نظام عالم، جلسه۶، ص۸٫
[۴۲] – نظام عالم، جلسه ۴، برگرفته از نوار، (ص۱۹ با کمی تفاوت با متن پیاده شده)
[۴۳] – نظام عالم، جلسه۲، پیاده شده از نوار، (ص آخر با کمی تفاوت)
[۴۴] – نظام عالم، جلسه ۳۵، ص ۱-۲٫
[۴۵] – نظام عالم، جلسه ۲۵، ص ۹٫
[۴۶] – همان

 


[ سه شنبه 90/3/3 ] [ 3:41 صبح ] [ علی چمران زاده ] [ ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

بیداری اولین مرحله تکامل است، پس بیدار نشو!
موضوعات وب